اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۸۷، ۰۲:۰۴ ق.ظ

۱

اعتراف11(چی بگم ابری و...)

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۸۷، ۰۲:۰۴ ق.ظ
بسم الله
امروز بالاخره باران بارید. یکی از دوستان می گفت دیگر برای ما فرقی نمی کند. چه باران بیاید، چه برف و چه کولاک...ظاهرا خشکسالی شده سرقباله ما!
امروز 12 بهمن بود. امام آمده بود در این روز. البته 30 سال پیش. انگار بگویم 300 سال پیش بهتر می خورد. دور است چقدر آن زمان!
امروز کشتی ها و قطارها و کلیساها و قس علی هذا از خودشان یک صدایی درآوردند. همه شان به دستور یکی از مافوقشان عمل کردند. اما مردم داشتند به زندگی خودشان ادامه می دادند...خیلی عادی...
یادش بخیر! بچه تر که بودیم، دهه فجر که می شد با کلی ذوق و شوق کوچه مان را چراغانی می کردیم. کلی هم دایی و بابا و مامان کمکمان می کردند. امسال به هر کس گفتم، مسخره ام کرد. گفت بچه شدی؟
امروز باران بارید، اما انگار هوا دلش می خواست بیش تر ببارد. نمی دانم چه کسی نگذاشت...اگر دستم بهش برسد!
اعتراف درگوشی:من دلم یک انقلاب دوباره می خواهد!
۸۷/۱۱/۱۳
حسن میثمی

نظرات  (۱)

۱۳ بهمن ۸۷ ، ۰۳:۳۷ انقلابی سابق
نه تو رو خدا از 30 سال قبلی چه خیری دیدیم که دوباره انقلاب کنیم !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی