اعتراف37(خوش بگذرد سید!)
يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۸۸، ۱۱:۰۷ ق.ظ
بسم الله
دلم برایت تنگ است...سید!
دلم برایت تنگ است...سید!
سید...فکر کردی هنر کردی که پیش از آن که بمیری، خودت، خودت را میراندی؟ نه مَرد! هنر آن است که امروز باشی و... باشی سید...!
سید نیستی...نیستی که ببینی!
خوب پیچاندی سید! آن جا اگر چشمت به آشنایی خورد، سلام ما را برسان و بگو... .
خوش بگذرد سید...به جای من از هوای آن جا هم نفس بکش...نمی دانم! شاید غبار فتنه های تهران هم به آن بالاها رسیده باشد.
خوش بگذرد مَرد...!
اعتراف امروز: دلم تنگ می شود؛ گاه به گاه!
۸۸/۰۴/۲۸
سالهاست جایش را در میان دانشکدههای هنر خالی میبینم... از همان سالهای دور که خودم شدم دانشجوی هنر ...!! سرم داغ میشد وقتی بی هنری را درمیان هنرمندان رایج میدیدم... هنرمند که نه... هنر بند!! ... هنر را برای عام میخواست نه خواص... میگفت آن هنر، هنر ابتر است... سالهاست جایش خالیست... گاهی که دلم برایش بیش از حد تنگ میشود میروم سراغ نقد فیلم از کرخه تا راین و نامهاش را به حاتمی کیا میخوانم.... و بغض میکنم...
سالهاست جایش خالی ست...