اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۸، ۱۱:۴۳ ب.ظ

۴

اعتراف57(از من بپرس!)

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۸، ۱۱:۴۳ ب.ظ

بسم الله

تقاطع انقلاب و فلسطین حسابی شلوغ شده بود. بیش تر جمعیت برای تماشا ایستاده بودند و فقط نگاه می کردند. نیروهای ویژه پلیس هم تکیه شان را داده بودند به دیوار و حکما آماده دستور بودند.

در این گیر و دار یک پیرزن با یک برگه در دست، به سمت یکی از هیکلی ترین نیروهای ویژه رفت. کنجکاوی ام گل کرد. رفتم نزدیک تر:

- سلام. مادر جان! این آدرس کجا می شه؟

از طرفی خنده ام گرفته بود و از طرف دیگر می خواستم عکس العمل مامور یگان ویژه را ببینم. مامور یگان ویژه داشت با حوصله با آن همه دم و دستگاه آویزان به خودش، آدرس را برای مادربزرگ توضیح می داد. موقع رفتن هم تا نصف کمر جلوی مادربزرگ خم شد.

کلی خندیدم. یاد این باجه های از من بپرس افتادم. یکی نبود به مادربزرگ بگوید در آن گیر و دار، آدم قحط بود ننه؟

اعتراف امروز: امروز هم مثل بقیه روزها خانه ننشستم. سعی کردم بیش تر از آن که در سایت ها و وبلاگ ها برای خبر بگردم، خودم بروم و ببینم. هر چند کم و هر چند مختصر. نتایجش هم برای خودم محترم است! شما به کارت برس :دی

۸۸/۰۹/۱۶
حسن میثمی

نظرات  (۴)

سلام
جالب بود، رفتارشون ( یگان ویژه )قبلا هم اینجوری خوب بوده، یا تازه به این نتیجه رسیدن، کاش اون هایی هم که لباسهاشون شخصیه یه کم یاد بگیرن
، وبلاگت جالب و عالیه
موفق باشی
راستی عید و روز هم دانشجو مبارک
همنیطوری میشه که تمام شبکه های دنیا تصاویر تجمعات را پخش می کنه دیگه!
همه مثل شما برای تماشا میرن!!!!!!!!
:)
راستی روزتون هم با تاخیر مبارک!
:D
الان زنده ای؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی