اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۸۹، ۰۱:۰۲ ق.ظ

76- دوباره امام

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۸۹، ۰۱:۰۲ ق.ظ
بسم الله

خیلی گیری ندارم که اصرار کنم 14 خرداد 89 حتما یک نماز جمعه تاریخی بود. هر کس بر اساس دید خودش و تصویرهایی که می‌بیند، برداشت خودش را می‌کند. من هم مثل بقیه، رفتم و دیدم. دیده‌هایم هم شاید هیچ ارزش دیده شدن نداشته باشد. اما احساس می‌کنم اگر بنویسم، سبک‌ترم. همه این‌هایی که می‌خوانید، دیده‌هایی‌ست از اولین حضور من در مراسم سالگرد ارتحال امام روح الله در حرم مطهرش.

* پله‌های مترو را که بالا آمدم، احساس کردم که امروز باید خیلی شلوغ باشد. اما عمق جمعیت و البته بی‌نظمی‌ها را زمانی ملتفت شدم که دقیقا در خیابان جلوی مترو ایستاده بودم و صدای بوق ریز اتوبوس شهرستانی، یادم آورد که وسط خیابان ایستاده‌ام. البته خیلی هم خلاف شرع نکرده بودم فی الواقع.

* صف سرویس بهداشتی حتا از صف شیر و بنزین اول انقلاب هم طولانی‌تر بود. گفتیم می‌رویم گل‌زار شهدا، فاتحه‌ای هم می‌خوانیم. گلاب به روی‌تان دست‌شویی هم می‌رویم. نمی‌دانستیم آن‌جا هم صفی است. هنوز ساعت 10 نشده بود گمانم.

* به محدوده حرم که برگشتیم، احساس کردیم باید یک‌جا بنشینیم. بازرسی اول را که با خنده گذراندیم. سرباز وظیفه ناجا به جای بازرسی بدنی، راهنمایی‌مان می‌کرد و می‌گفت بروید داخل سریع‌تر.

* بازرسی دوم را هم کما فی السابق رد کردیم. بالای‌ش نوشته بود موبایل ممنوع. اما افسر سپاه با چشمکی حالی‌مان کرد که گیری ندارد. یکی‌شان هم به بی‌سیم نداشته علی‌رضا گیر داد. بعد هم علی‌رضا دو ساعت توضیح داد که این هندزفری گوشی همراه است. فهمیدند آخر.

* نظم مثال زدنی مراسم باعث شده بود خلق الله دور حرم امام طواف کنند و اصلا ندانند که کجا باید بنشینند. احمدی‌نژاد داشت حرف می‌زد که از یکی از گروه‌بان‌های سپاه برای جای نشستن پرسیدم. در جوابم گفت همین‌جا هم می‌توانی بنشینی. قطعا اگر به حرفش گوش می‌دادم، زیر دست و پا له می‌شدم. هر کسی به جهتی. معلوم نبود چه باید کرد.

* آخرهای افاضات حضرت رئیس جمهوری‌ش بود که بالاخره مسطح‌جاتی برای مقادیری نشستن یافتیم. من و علیرضا و آن یکی علیرضا و مجنون. و البته با هنرنمایی خورشید خانم!

* حرف‌های محمود دولت تمام نشده بود که یک جین از بلندگوها سوخت ظاهرا. به حکم دود بلند شده از آن عرض می‌کنم. به سر بچه‌ها نگاه کردم. ترسیدم به عاقبت بلندگوها دچار شویم. از حیث گرما البته!

* بعد از تعویض رویایی محمود و سیدحسن، فضا عوض شد. مردم کم کم شروع کردند به شعار دادن. هر کسی چیزی. چند نفری هم ساکت بودند. سعی می‌کردم تحولات داخل حرم را از رادیوی تلفن‌م دنبال کنم. نتوانست حرف بزند بنده خدا. به خوب یا بدش کاری ندارم. قضاوت‌ش با خودتان.

* صحبت‌های آقا که شروع شد، همه ساکت شدند. نوبتی می‌رفتیم دم آب‌خوری، آب می‌آوردیم و می‌ریختیم روی سر و صورت‌مان. البته آن آخرها آب هم تمام شد دیگر!

* خطبه اول آقا خیلی طولانی شد. درباره خیلی موضوعات حرف زدند. از شیوه برخورد با مخالف تا انطباق خط بعضی با بعضی دیگر. صحبت‌ها شفاف بود. مشخص هم بود خطاب‌ها به چه کسی است. بعد از یک‌سال دیگر گوشی دست همه آمده است.

* خطبه دوم که شروع شد، کم کم مردم می‌ایستادند. سکوت همان سکوت بود. تا جایی که رسید به اظهار نظر آقا درباره اسرائیلی ها:

یکى خوى توحش صهیونیستهاست که این را دنیا دیگر فهمید. دنیا باید بفهمد. صهیونیستها ادعا میکنند که ما براى بازرسى یا براى اینکه بگوئیم به سمت غزه نیائید، وارد کشتى‌هاى اینها شدیم - که البته مثل سگ دروغ میگویند!

یک لحظه به هم نگاه کردیم. شاید باورمان نمی‌شد، به تأخیر یک یا دو ثانیه بود که صدای خنده مردم بلند شد. تازه فهمیدند آقا چه گفته است. نشنیده بودیم این عبارات را از زبان ره‌بر. یاد جمله‌های امام افتادم. مثل تشبیه دشمنان اسلام به شغال.

* کوتاه بود خطبه دوم. نماز را که خواندیم، به هوای این که زودتر بریم مترو سواری، پیچاندیم و رفتیم. فارغ از این که مترو حالا حالاها تعطیل است. از ازدحام البته.

* ایستگاه‌های صلواتی مظهر اعصاب خوردکنی و اسراف بودند. آشغال‌هایشان روی زمین، خوردنی‌هایشان در دست مردم. آن هم به تعداد زیاد. به سبب تشنگی فراوان، ایستادن در صف یکی از ایستگاه‌ها را به جان خریدم. خودش 2 تا بطری آب معدنی بهم داد. یکی‌ش را خوردم، یکی دیگرش را هم نگه‌داشتم برای مبادا.

* حدود ساعت 5 بود که سوار مترو شدیم. داشتم فکر می‌کردم به آینده. به سیدحسن. به محمود. به همه چهره‌های شهرستانی و ساده. به همه بچه‌های آفتاب ندیده تهران و آه و ناله‌هاشان. به همه خطاب‌ها. به همه نگاه‌ها. پیرمرد کنار دستی‌م، نگاهی کرد و گفت: این هم از 14 خرداد!

* ایستگاه‌ها را که رد می‌کردیم و از حرم که دورتر می‌شدیم، فضا شهری‌تر می‌شد. تازه یادم افتاد که باید یک «شهروند» باشم. خاک لباس‌هایم را تکاندم و موهایم را کمی مرتب کردم. کفش‌ها را نمی‌شد کاری کرد اما. داد می‌زد که از کجا آمده‌ای. حالا من مانده بودم و یک مترو تنهایی!

اعتراف امروز: مردم خیلی خوبی داریم. در هر حضوری بیش‌تر به این موضوع یقین پیدا می کنم.

============

پیرامونی‌ها:
» سخنرانی سیدحسن خمینی ناتمام ماند (خبر الف)
» حاشیه‌ای بر یک سخنرانی ناتمام (یادداشت فرشاد مهدی‌پور در الف)

۸۹/۰۳/۱۵
حسن میثمی

نظرات  (۱۷)

قبول باشد
سلام
حرف حق است و بی جواب.
بعید میدونم 14 خرداد دیگر هم درست بشه.
متاسفم
دلم به حال مرم شهرستانی میسوخت.
بماند.
قبول باشد.
هذا من فضل ربی
سلام خسته نباشی
قبول باشه جالب بود
در ضمن هیچ وقت به خوبی مردم در هرشرایطی شک نکن چون همین مردم چه شهرستانی چه از روستا امده شهری همه به امام و ملت ایمان دارند و در هرشرایطی هرچند با نظرات هم مخالف باشند پشت هم رو خالی نمیکنند مگر دشمن باشند ودر لباس دوست با مردم همراه شوند
به ما سر بزن
چرا درست در مهم ترین جایی که باید نظر می دادید گفتید قضاوتش با خودتان؟
چطور ممکن است نظری نداشته باشید؟یا اینکه نخواهید بگویید؟
@gandolf,
خب چه کنم؟ آخر نظر خودم را بیارم یا نه؟ نظر بیارم میگید گزارشت از بیطرفی خارج شد. نظر ندم میگید چرا نظر ندادی.
درباره این موضوع خاص به چند تا موضوع اعتقاد دارم:
اول این که شعار به سیدحسن سازماندهی شده و توسط گروهی خاص نبود.
دوم این که خود شخص شخیصش در دامن زدن به مشکل پیش آمده و شعار دادن مردم مقصر بود.
سوم این که این یک حاشیه بود از یک مراسم بسیار خوب و به یاد ماندنی
چهارم این که به مردم نمی توان خرده گرفت. سیدحسن باید خطابه را بدون توجه به شعارها ادامه می داد.
پنجم قطع کردن سخنرانی شاید کار خوبی نباشد، اما به هر حال هر کسی خربزه ای می خورد، زلزله ای هم می آید در پی‌ش
آخه داداش من تو که حالت خوب نیست برای چی تو هوای گرم میری بیرون که گلاب به روتون بشی در به در دنبال سرویس بهداشتی بگردی :دی
۱۶ خرداد ۸۹ ، ۰۹:۴۷ میترارضائی
سلام
نوشته ات به لحاظ زبان نوشتاری خیلی خوب بود اما کاش دوام می آوردی ،بی طرفیت رو حفظ میکردی و میگذاشتی قضاوت با خودمان باشد.....
تو در آینده اگر به جایی برسی نهایت میشی مثلا محسن رضایی که ردشنگری نمی کنند ولی مطمئنم که عمار نمیشی
حال نمودیم
البت دلمان هم برایتان سوخت هم غبطه خورد.
حالا به نظرت روزهای آینده چی میشه؟
قابل پیش بینی بود نظراتتون.کاملا هم سو با بقیه ی نظراتی که شنیدم
ممنون که به درخواستم برای اظهار نظر وقع گذاردید
:)
۱۷ خرداد ۸۹ ، ۲۲:۰۸ شیعه سیاسی
خیلی جالب بود.
سلام.
مثل اینکه با یک بار فیلتر شدن جراتتون را هم فیلتر کردن اخوی.
ولی ما ندید میگیریم .
همه جای ایران سرای من است.
این لینک رو حتما بخوانید
http://www.jamaran.ir/fa/NewsContent-id_14866.aspx
۱۹ خرداد ۸۹ ، ۲۳:۰۳ میتینگ سایبری
فعالان و افسران بیدار جنگ نرم را که در طول مدت این جنگ پر تلاش بوده ایدضمن تشکر و تقدیر از این همه کوشش از حضورشان خواهشمندیم تا در موعد مقرر با نصب بنر یا بیانیه و یا اسامی این عزیزان و یا مقاله و محتوا و نظرات خود در مورد جنگ نرم پست زده وبه جبهه وبلاگی غدیر اعلام فرمایند. باشد تا بار دیگر برگی زرین از وقایع انقلاب که در این فضا ورق خورد است را برای همیشه جاودانه سازید
نامه وبلاگی به حسین قدیانی :
http://haftan.blogfa.com/post-17.aspx
بخوان و نظر بده... یا علی
۱۲ مرداد ۸۹ ، ۲۳:۳۴ انسان سکولار
شما که دل در گرو آقا نداری رفته بودی چکار کنی نفوذی بدتر از منافق؟!
نکه فکر کنی من حزب الله ی هستم اما از امثال تو بسیار وحشتم بیشتر است از بسیجی های مخلص/ دعوا هم ندارم / منافق هم نباشی مغرض هستی
میگی نیستی؟ باشد یک روز تو هم رسوا میشی
ندیدم بار کجی به مقصد برسه
سلام مایل به تبادل لینک هستی ؟
اگر هستی، منو با نام جمع خودمونی بلینک بعد به من بگو تا با چه اسمی لینکت
کنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی