اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۸ ثبت شده است

بسم الله

از همان صبح که قصد یکی از ادارات دولتی برای انجام یک سری کارهای اداری را کردم، هوا ابری بود. هم می بارید، هم ابری بود و هم یک وقت هایی خورشید دالی می کرد. بچه بازی شده بود انگار!

بعدش هم که طبق روال عادی برای انجام مختصر کارهای برنامه شب به همان جایی رفتیم که باید.

ساعت 10 شب هم سر سفره خانه نشسته بودم و دو لپم را از غذا پر کرده بودم. اما یک قاب در ذهنم دائم تکرار می شد:"مرد سیخ نشسته بود روی زمین. تکیه اش به دیوار بود. در یک سوی مرد، پسر کوچکش لم داده بود به پدر و در سوی دیگر مرد شده بود تکیه گاه زنش. بدجور باران می بارید. حول و حوش خیابان جلفا. شاید اگر نور چراغ تاکسی نبود، آن ها را نمی دیدم؛ هرگز!"

آن ها زیر آن باران، روی زمین حتما سردشان شده بود. یک وجب آن طرف تر من بودم. صاحب آن خانه بود. مَرد بود. مردی که دیگر مَرد نبود!

شب، زیر لحاف گرم و با شوفاژ روشن و با شکم سیر و البته با کلی غرغر خوابیدم. تصویر مرد کم کم دارد در ذهنم کمرنگ می شود.

اعتراف امروز: از خودم -کمی- بدم آمده. حل می شود به ندرت. زمان...

=============

*نکته:این که به روز نمی کنیم، به هیچ دلیلی است!
**نکته:در این جا قرار است غیر از اعترافات من، داستان های من، خاطرات من و هر آن چه که از من است بخوانید. پس هی گله نکنید این که اعتراف نبود. لعنت بر این "من"!
***نکته:غر نزنید خیلی. ادعا دارید بسم الله بگویید و خودتان همین جا اعتراف کنید.

۷ نظر ۱۷ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۲:۱۲
حسن میثمی