اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۸۸ ثبت شده است

بسم الله

در مذمت سیاسی دیدن هر کلمه ای و اتفاقی در این روز ها

[در مجلس خواستگاری]

برادر خردسال عروس خانم: مامااااان! من پی.پی دارم!

مادر آقا داماد: ببخشید خانم! پسرتون چی گفتن؟ منظورشون از پی.پی چی بود؟

مادر عروس خانم: ای بابا! فندق من خیلی کنایه ای حرف می زنه! منظورش اینه که از دست دولت کودتا خسته شده ام و می خواهم ساعت 9 هر شب هر چه وسیله برقی دارم بزنم به پریز و بروم بالای پشت بام شعار بدهم.

مادر آقا داماد: سیاستمدارند پسرتان پس! چه معنای گسترده ای داشت این پی.پی!

مادر عروس خانم: بله! کلاس ما خیلی بالاست.

اعتراف امروز: حالم به هم می خورد از این سیاسی بینی. لطفا دوستان زین پس این گونه من را نبینند. من منم! نه دیدگاه سیاسی ام! عوق!

۷ نظر ۳۰ تیر ۸۸ ، ۰۸:۵۵
حسن میثمی
بسم الله
دلم برایت تنگ است...سید!

سید...مَرد...سید...

سید...فکر کردی هنر کردی که پیش از آن که بمیری، خودت، خودت را میراندی؟ نه مَرد! هنر آن است که امروز باشی و... باشی سید...!

سید نیستی...نیستی که ببینی!

خوب پیچاندی سید! آن جا اگر چشمت به آشنایی خورد، سلام ما را برسان و بگو... .

خوش بگذرد سید...به جای من از هوای آن جا هم نفس بکش...نمی دانم! شاید غبار فتنه های تهران هم به آن بالاها رسیده باشد.

خوش بگذرد مَرد...!

اعتراف امروز: دلم تنگ می شود؛ گاه به گاه!

۶ نظر ۲۸ تیر ۸۸ ، ۱۱:۰۷
حسن میثمی

بسم الله

صدای جیغ دختر کل خیابان را پر کرده بود. حجم صدایش لحظه ای پایین نمی آمد:«چرا وقتی من تو ماشین پیشت نشستم واسه اون دختره کنار خیابون بوق زدی؟ ها؟»

پسر هم که دست و پایش را گم کرده بود گفت:«بابا جان! چرا آخه اینجوری می کنی؟ آبرومون رفت. من مسافرکشم خوب. عادت دارم واسه ملت کنار خیابون بوق بزنم.»

دختر -که انگار نفت روی آتش عصبی اش ریخته باشی- ناگهان گـُر گرفت و گفت:«مسافرکشی؟ با سانتافه؟ آره مادر[...]؟ آره؟ ده زر بزن...»

صدای جیغش کل خیابان را پر کرده بود.

۱۵ نظر ۲۷ تیر ۸۸ ، ۰۸:۰۹
حسن میثمی

بسم الله

مجری تلویزیون نیش اش تا بناگوش باز بود و داشت هر هر می خندید. با کمال وقاحت هم گفت: بله! من هم تسلیت عرض می کنم فاجعه سقوط هواپیمای توپولوف رو.

امیدوارم خانواده های داغدار حداقل این صحنه را ندیده باشند.

اعتراف امروز: گاهی وقت ها نمی فهمیم. نه که نخواهیم! نمی توانیم بفهمیم! جنبه اش را نداریم.

۴ نظر ۲۶ تیر ۸۸ ، ۱۱:۱۱
حسن میثمی
بسم الله
و باز هم طیاره...
و باز هم سقوط...
و باز هم سقوط...
و باز هم سقوط...
و باز هم سقوط...
و باز هم سقوط...
و باز هم...
اعتراف امروز: آن ها که پر کشیدند، مراقب سقوط هایمان باشیم.
۶ نظر ۲۴ تیر ۸۸ ، ۲۳:۱۸
حسن میثمی

بسم الله

امروز که دیدمش، دوباره می شلید. دلیلش را که جویا شدم، گفت که دوباره امروز صبح...

اعتراف امروز: تحمل بعضی چیزها که دیده ام، برایم غیر ممکن است. دلم تاب نمی آورد.

*نکته: مخاطب محترم! مثبت داخل کمانک را بخواند لطفا! (+)

۱۰ نظر ۲۲ تیر ۸۸ ، ۲۲:۰۲
حسن میثمی
بسم الله
شب ها سریال "رستگاران" را می بینم. دوستش می دارم. برنامه "این شب ها" و اجرای کورش علیانی هم دیدنی است.
اعتراف امروز: سریال زیاد می بینم، کلا!
۵ نظر ۲۱ تیر ۸۸ ، ۲۳:۲۸
حسن میثمی

بسم الله

بالله که غیر از جرم عاشق بودن دوست

بی جرم و تقصیرم، مرا مگذار و مگذر...

اعتراف امروز: ...

۸ نظر ۲۰ تیر ۸۸ ، ۲۳:۴۵
حسن میثمی

بسم الله

مهدی مهدوی کیا که برای خداحافظی اش نامه نوشت، خیلی کنجکاو شدم که بخوانم چه گفته است. می خواستم بدانم مردی که در دوران نوجوانی، مرد شماره یک دفترهای عکسم بود، حالا چه حرفی برای گفتن دارد؟

البته این را هم بگویم که بعد از جام جهانی 98 فرانسه، دیگر فقط بازی های تیم ملی را می بینم و دیگر قلبم برایش نمی تپد. احساس می کنم هیچگاه تیم ملی جمهوری اسلامی ایران، آن تیم ملی نخواهد شد که در ملبورن با استرالیا 2-2 مساوی کرد.

بگذریم!

بخش اول نامه مهدوی کیا، تعارف های معمولی بود. اما بخش دیگری که باعث شد بارها نامه اش را بخوانم، بخشی بود که متوجه نشدم به چه کسی خطابه رفته است. اما درباره اش حرف دارم:

کلام آخرم خطاب به افرادی است که بازیکنان ملی را وطن‌فروش! خوانده‌اند:

شما با ارائه کدام مدرک و با چه جراتی به خود اجازه می‌دهید در مورد بازیکنان ملی این گونه قضاوت کنید؟

بازیکنانی که در طول این سال‌ها با کوچک‌ترین چشم داشتی با تحمل اردوهای سخت و طاقت فرسا و فشارهای روحی و روانی ناشی از بازی‌های مهم و سرنوشت ساز ملی و تحمل دوری از خانواده‌هایشان، تنها به دنبال کسب افتخار برای وطن و مردم‌شان بوده‌اند و تلاش نموده‌اند در تمامی مسابقات آسیایی و جهانی و لیگ‌های معتبر اروپایی از اعتبار ایران و فوتبال ایران دفاع کنند.

...

بازیکنان تیم ملی همیشه سعی کرده‌اند، نماینده شایسته‌ای برای مردم کشورشان باشند. از این رو در میادین جوانمردانه حضور پیدا کرده‌اند و تخلفات کمی را مرتکب شده‌اند، گر چه بسیاری از بازی‌ها را باخته‌ایم، ولی اخلاق را فراموش نکرده ایم.

من این قسمت نامه مهدوی کیا را چند بار خواندم و فقط حرص خوردم. از ستاره دوران نوجوانی ام چند سئوال دارم.

آقای مهدوی کیا! نمی دانم این قسمت را خطاب به چه کسی گفته اید. یعنی این قدر برایم بی اهمیت هست که نه بخواهم پیگیرش شوم و نه بدانم. اما شما دارید از کدام تحمل و شرایط سخت صحبت می کنید؟ واقعا اعضای تیم ملی بدون هیچ چشم داشتی تنها به دنبال کسب افتخار برای تیم ملی شان بودند؟

فرزند جنوب شهر تهران! خودت قضاوت کن! تمرینات شما در زمین چمن و با امکانات خوب سخت تر است یا کار در معدن زغال سنگ؟ توپ زدن در زمین فوتبال پر استرس تر است یا دست و پنجه نرم کردن با مرگ در نقاط صفر مرزی؟ تحمل(!) شرایط سخت آب و هوای کشورهای اروپایی سخت تر است یا ایستادن در سر چهارراه های تهران و نوشتن برگه جریمه؟

آقای مهدوی کیا! هیچ گاه بازی با قطر را در مقدماتی جام جهانی 2002 فراموش نمی کنم. بازی را که به راحتی می توانستید ببرید، اما چون می خواستید مربی عوض شود، باختید و تیم ملی را از راهیابی به جام جهانی معذور کردید. آیا این تلاش برای کسب افتخار است؟

مرد تیزپای فوتبال ما! آیا شما می خواستید از نام و فوتبال ایران دفاع کنید؟ با کدام عقیده؟ با کدام اخلاق؟ جیب های پر از پول شما و همکارانتان از خاطر -حداقل- من به همین راحتی پاک نمی شود. راستی! آخرین خودرویی که هدیه گرفتید چه بود؟

آقای مهدوی کیا! شما مطمئنید که شما و همکارانتان "همیشه" تلاش کرده اید نماینده شایسته ای برای مردم ایران باشید؟ این حرف را با اطمینان می زنید؟

آقای مهدوی کیا! سال هاست که تیم ملی فوتبال دیگر مدافع نام میهن و مام میهن -حداقل برای من- نیست. امیدوارم با درآمدهای میلیاردی تا آخر زندگی خوش باشید و گاه گداری هم یادتان بیفتد که هوادارانی دارید که شب ها گرسنه می خوابند...به عشق عکس های شما.

اعتراف امروز: مردها همیشه مرد نیستند. این را چند روزی است که فهمیده ام.

۴ نظر ۲۰ تیر ۸۸ ، ۰۰:۰۶
حسن میثمی

بسم الله

آن روزها که فاجعه قتل ندا آقا سلطان اتفاق افتاد، رسانه های مختلف بودند که عکس های اعتراض ها و سوگواری های بین المللی را در شهرهای مختلف جهان منعکس می کردند. حتی در داخل خیلی ها برای ندا اشک ها ریختند و سینه ها چاک کردند. ابتدا فکر می کردم همه این دل سوختن ها برای جان سپردن فرد بی گناهی مانند نداست.

آن روزها یکی از دوستان در گوگل ریدر عکس های بزرگداشت ندا را به اشتراک گذاشته بود و کنارش یک یادداشت درج کرده بود: این روزها چه همبستگی تکان دهنده ای دارند مردم دنیا با موج سبز مردم ما.

مروه الشربینی که در دادگاه آلمان به قتل رسید، نه آزادی خواهان آلمان برایش شمع روشن کردند و نه حامیان حقوق زنان در ایالات متحده برایش راهپیمایی گرفتند. گروه رپ هم هیچ عکس العملی نشان نداد. حتی اصلاح طلبان خودمان هم در رثای مروه سخنی نراندند.

به راستی بزرگ کننده و حجم دهنده اتفاقات در دنیا چه کسانی هستند؟ آن هایی که از کاه کوه می سازند؟ قتل یک انسان بی گناه را بارها در بوق رسانه ای می کنند و وقتی قتل عام مردمی مانند غزه به وقوع می پیوندد، به هوای حفظ منافعشان خفه خون می گیرند.

به راستی حالا رسانه های مختلف دنیا برای ما معیار حق شده اند؟ آن ها بهتر حق را می فهمند یا... .

من حقی را که دکتر نوری زاد برایش در صدای آمریکا گلو پاره کند هرگز نمی پسندم. حقی را که دکتر سروش برایش بیانیه بنویسد و عطاءالله مهاجرانی پیرامونش نظریه پردازی کند و بنی صدر برایش بالا و پایین بپرد نمی خواهم.

بگذار حق منتخب من، همان حق ولایت فقیه ناعادل عده ای بماند و بگذار گوش و چشم و دل من مُهر خورده باقی بماند. حداقل در آن دنیا -حتی اگر در جبهه باطل باشم- خوشحالم که من را در صف انسان هایی مانند بنی صدر، رجوی، مهاجرانی و الخ قرار نمی دهند.

اعتراف امروز: من حق شناسی ام مشکل پیدا کرده. دوستان برای نصیحت هایشان، گوش های دیگری بیابند لطفا!

۷ نظر ۱۹ تیر ۸۸ ، ۰۰:۰۷
حسن میثمی