بسم الله
من نه سرهنگم و نه حقوقدان. دیپلمات هم که نیستم. مسئولیتی هم در سازمان انرژی اتمی ندارم. یعنی سررشتهای در این موضوع ندارم. پس اگر سه-چهار بار دیگر هم متن توافقات را بخوانم، احتمالا نکات ظریف حقوقیاش را کاملا نمیفهمم.
من یک خبرنگارم. یعنی «وظیفه» دارم دغدغههای مردم را -در حد توان- لمس کنم و به آنها بپردازم. کاری که این روزها آنهایی که برچسب «افسر جوان جنگ نرم» را بر خودشان چسباندهاند، یا بلد نیستند انجام بدهند، یا نمیخواهند.
این روزها این را میفهمم که پس از توافق در مذاکرات ژنو، مردم سئوال دارند. مثلا میپرسند «اگر توافق اینقدر راحت بود، چرا زودتر محقق نشد که پدرمان جلوی چشممان نیاید؟». یا مثلا برایشان سئوال است که «این همه مقاومت برای چه بود؟ ما که آخر مذاکره کردیم؟» یا سئوالهای دیگر که اگر قید رفت و آمد با خودروی شخصی را بزنید، کمی پردههای حجاب برایتان کنار میرود!
حالا ما در این روزها چهکار میکنیم؟
واقعیتش را بخواهید، گیر کردهایم در دور باطل خودمان. احمدینژادیها که دارند وا اسفا سر میدهند که مرد ِ عدالت کجایی که تا تو بودی جلوی آمریکا میتوانستیم مقاومت کنیم. رفقای اهل پایداری هم ظریف را با جلیلیشان مقایسه میکند و میگویند عزت و اقتدارمان را به ثمن بخس فروختیم. بقیه رفقا هم وضع بهتری ندارند ظاهرا!
این روزها، اگر پذیرفتهایم که صاحب رسانهایم، حتی یک رسانه اجتماعی، و اگر ادعا میکنیم که «افسر جوان»یم برای آقا، باید از این حرفها عبور کنیم. حالا شما میخواهید اسمش را «بصیرت» بگذارید یا هر چیز دیگر. امروز باید این را بفهمیم که مردم سئوال دارند و لاکپشت ِ پیر ِ ما -یعنی همان صداوسیما- هم پاسخگوی این سئوالات نیست.
باید این خطر را احساس کنیم که وقتی سیاست مذاکرات «بُرد-بُرد» میشود، یعنی دشمن هم بُرده است. پس زهر رسانههایش بیشتر است و حرفهایش پیشتر. حالا در میان سکوت ِ ما، چه میماند برای افکار مردم ِ خوب ِ ما؟
همه این حرفها را باید بریزیم در بایگانی. شاید بعدا به دردمان خورد. اما الآن دیگر مهم نیست که سعید جلیلی با عزت بود یا جواد ظریف بی عزت. یا مثلا دولت قبل مقاومت میکرد و این دولت سازشکاری.
الآن مهم مردماند و شادیهایشان که ممکن است بهزودی به تلخی بگراید. الآن مردم مهماند و سئوالات هزارتویشان. الآن مردم مهماند، نه سعید جلیلی، نه محمود احمدینژاد.
- من جای سعید جلیلی بودم، به ظریف تبریک میگفتم. همین! :)