اعتراف14(من مامانمو می خوام)
چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۸۷، ۰۱:۲۶ ق.ظ
بسم الله
احتمالا یا باید از باران امروز بنویسم، یا این که از وقتی بنویسم که پرنده نشسته بر روی درخت در پیاده روی اتوبان مدرس دل پرش را بر روی کاپشن حقیر خالی کرد!
البته دانستن این هم برایتان شاید جالب باشد که بعد از یک ماه بالاخره دقایقی را فرصت کردم که به جز خواب و خوراک و کار، کمی هم به خودم برسم.
دلم برای یک تفریح تنهایی تنگ شده است. طبیعت. اما نمی توانم.
اعتراف امروز:امروز با دیدن فیلم "دیوارهای یخی" که خاطرات رهبری را در زندان های ساواک می گفت کلی خوفیدم. امشب خواب دهشتناک نبینم شانس آورده ام. یوها ها ها ها!
۸۷/۱۱/۱۶
این شکل نوشتنت جالبه
من اگه بپرس u کی هستی خیلی بده؟
من از اینجا خوشم اومد
یا علی