اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۸۷، ۰۱:۳۰ ب.ظ

۵

اعتراف15(بابابزرگ قصه می گوید!)

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۸۷، ۰۱:۳۰ ب.ظ

بسم الله

هر سال به 22 بهمن که نزدیک می شویم یک اتفاق خوب وبلاگی در ته مانده های ذهنم زنده می شوند. سال های 81 یا 82 بود. یک وبلاگ هم وجود داشت به نام مجید زورو. قدیمی ترها خوب یادشان هست این مجید خان را. آن موقع هم مثل الآن نبود که شونصد تا سرویس دهنده وجود داشته باشه. یه پرشین بلاگ بود و یه بلاگ اسکای. چه دورانی بود. شما جوون ها یادتون نمیاد!

مجید زورو هر سال که 22 بهمن می شد، یک قرار وبلاگی می گذاشت در خیابان آزادی. کلی هم از بچه ها هم می آمدند. شلوغ می شد. پلاکارد می نوشتند و جمع می شدند. آن موقع هنوز مجمع وبلاگی هم نبود. اما مجید زورو همه بچه ها را جمع می کرد. یادش بخیر!

این خاطره را گفتم تا فقط به رختان بکشم من 7 سال است که وبلاگ نویسم. دلتان بسوزد!

رفتم در گوگل سرچ (جست و جو) کردم تا نام و نشانی از زورو بیابم. وبلاگش دیگر نیست ظاهرا. اما در سایت راوی می نویسد. در این جا. هنوز که هنوز است دوستش دارم. گرچه حس می کنم مرا فراموش کرده باشد.

اعتراف امروز:گاهی وقت ها بچه ها حرف بابابزرگ ها را نمی فهمند. یعنی بیش تر وقت ها. نه این که نخواهند ها! نه! نمی توانند!

۸۷/۱۱/۲۱
حسن میثمی

نظرات  (۵)

۲۱ بهمن ۸۷ ، ۱۵:۱۶ یه بنده ی خدا
خوب امسال شما کار مجید زورو رو بکنید و بچه های بلاگ نویس رو برای راهپیمایی جمع کنید.به جای ما هم شرکت کنید.آرزو داشتم اینقدر وقت داشتم که برم راهپیمایی.
۲۱ بهمن ۸۷ ، ۱۵:۳۷ وبلاگ نیوز » Blog Archive » بابابزرگ قصه می گوید
[...] ردیف اول وبلاگ اعترافات هر روزه من مربوط به:سی امین فجر،یادداشتفرستاده شده در حرکت های [...]
۲۲ بهمن ۸۷ ، ۰۳:۵۸ سید محمد باقر موسوی
سلام حسنم
و همیشه پدربزرگ ها حرف بچه ها رو نمی فهمند نه اینکه نخواهند ... نمی توانند !
سلام
تذکر آیین نامه ای
قرار بود اعترافات روزانه باشد یعنی شرح وقایع روزانه و نه چیز دیگر
یا علی
سلام... من هم اون سالهای 81 و 82 یادمه و تو اون راهپیمایی ها بودم! یعنی اصلا من و مجید که کلی با هم رفیقیم... و با این حساب قاعدتا باید همدیگر رو بشناسیم، نع؟! می شناسیم؟!
هنوز هم عکسهای اون موقع رو دارم و اتفاقا دیروز می دیدمشون؛ یه بار جمله شهید آوینی بود: پرچم انقلاب زمین نمی ماند، مگر ما مرده ایم؟!
زود می گذره ها!
(راستی، اینو گفتم چون خواستم تو حس خود بابا بزرگ بینی و به رخ کشیدن قدمت وبلاگ نویسی شریک بشم!!!)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی