سلامتیش صلوات!
بسم الله
نزدیک غروب بود و خورشید کم کم داشت از آسمان دهلاویه خداحافظی می کرد. تیم مستندساز هم که با گروه آمده بود، همزمان با نزدیک تر شدن به غروب، بیش تر بال بال می زد که: نور رفت! حرف هایتان را زودتر بزنید.
نشسته بودیم دور یک سنگر و خیلی جدی داشتیم درباره راهکارهای وبلاگ نویسی مذهبی و به قول بعضی ها ارزشی صحبت می کردیم. خلق اللهی هم که خبر از ماجرا نداشتند و دم و دستگاه و دوربین را می دیدند فکر می کردند احتمالا هم اکنون این گفت و گو دارد به طور مستقیم از پرس تی.وی پخش می شود. بچه ها خیلی سعی کردند گفت و گو جدی باشد.
کارگردان با ایما و اشاره حالی مان کرد که وقت تمام است و جمع بندی کنیم. یکی از دوستان به عنوان حسن ختام گفت: حالا که نزدیک غروب است و در جوار یادمان شهید بزرگوار، دکتر مصطفی چمران هستیم؛ چه خوب است که یادی از این شهید قلم به دست کنیم... .
حرف هایش درباره شهید چمران تمام نشده بود که یکی از دوستان خوردنی و بانمکمان بلند -و در فضای جدی جلسه و خیلی جدی- گفت:سلامتیش صلوات!
مثل این که دوست ارد صلواتیمان هنوز برایش جا نیفتاده بود که مصطفی چمران کارش از سلامتی گذشته است!
بمب خنده بچه ها و بمب عصبانیت کارگردان همزمان با هم منفجر شد. رسما فیلمش بدون انتها تمام شد!
مرحبا به ناصرنا:))
یا علی