اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۸۸، ۱۱:۴۵ ب.ظ

۸

اعتراف32(...)

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۸۸، ۱۱:۴۵ ب.ظ

بسم الله

بالله که غیر از جرم عاشق بودن دوست

بی جرم و تقصیرم، مرا مگذار و مگذر...

اعتراف امروز: ...

۸۸/۰۴/۲۰
حسن میثمی

نظرات  (۸)

خدا رو شکر همین
خیلی روز خوبیه
خدا رو شکر
:)
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نمیگیرم مرا مگذارو مگذر
از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند
پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند
..........
ازنقطه ها می ترسم
ازنقطه ها بترسیم
۲۲ تیر ۸۸ ، ۰۰:۲۲ علیرضا شاطری
حسن جون داداش خبریه؟؟؟:))
والله ما یک کیلو شیرینی هم نمی خوریم بگو اصلا ما شیرینی هم نمی خوایم تازه کادو هم میاریم
اما شعر قشنگ بود تو هم که بخیلی من کاملش رو می نویسم تا هم روی تو کم شود هم جناب فکری فکر کرده اید فقط خودتان شعر بلدید ما هم بلدیم
ل‌گیر دل‌گیرم مرا مگذار و مگذر
از غصه می‌میرم مرا مگذار و مگذر
من بی تو در ظلمت سرای زندگانی
از خویشتن سیرم مرا مگذار و مگذر
سوگند به چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نمی‌گیرم مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در این دشت تب‌دار
ای وای می‌میرم مرا مگذار و مگذر
دامن مکش یکباره از من زان‌که بی تو
مرگ است تدبیرم مرا مگذار و مگذر
بالله غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بی جرم و تقصیرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر اندیشه دنیا گردم اما
در بند تقدیرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ازآشفتگان روزگارم
از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر
یا علی
۲۲ تیر ۸۸ ، ۰۰:۳۴ علیرضا شاطری
دلم نیومد اینو اینجا ننویسم اصلا دوست دارم امشب هرچی شعر خوب بلدم اینجا بنویسم مشکلی هست؟؟؟؟
تو هم می توانی صبح پاکشان کنی
زمین از ظلم انسان زخمی و مبهوت می ماند
زمان تا اطلاع ثانوی مسکوت می ماند
قطار روح هم از ریل خارج می شود بی تو
اسیر شیب تند عالم نا سوت می ماند
بشر از مرزهای لا مکان رد می شود ، اما
دلش در عصر سنگ و آتش و ما موت می ماند
زمین از تشنگی می میرد و چون کرم ابریشم
جهان در حسرت یک تک درخت توت می ماند
بدون نغمه داودیت این چند روز عمر
به زخم چرکی پیشانی جالوت می ماند
و شیطان استکان روح را سر می کشد یکجا
و بر ته مانده تن تهمت تابوت می ماند
خودت آقا قضاوت کن ببین بی التفات تو
غزل در بند مشتی بیت نا مربوط می ماند
ولی مردونه پاک نکنی ها
خیلی یا علی
۲۲ تیر ۸۸ ، ۰۲:۲۵ سید محمد باقر موسوی
سلام حسنیم
حالا کی گذاشته رفته ؟
سلام باقرم
هیشکی بخدا. اوضاع بر وفق مراد است. شهر هم در امن و امان. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی