کلا اشتباه کردم و یک پست برای خداحافظی نوشتم. چون فکر نمی کنم آن قدر اهمیت داشته باشم که یک پست را برای خداحافظی و یک پست را هم برای سلام مجدد اختصاص بدهم. بودن یا نبودنم خیلی توفیری ندارد کلا.
اگر بخواهم از آن 10 روز بگویم که باید سر تا پایم تایپ کنند حرف ها را. اما همین را بگویم که جواب یک سری سئوالات را یافتم و یک سری سئوالات جدید هم در ذهنم نقش بست. سئوالاتی که این بار نه از جنس ابهام، بلکه از جنس کنجکاوی هستند. خیر است ان شاءالله
در این 10 روز هم از کل دنیا غافل بودم. فقط می دانستم در بزرگراه نواب سوراخی ایجاد شده است به این بزرگی.
با این که به مقدار متنابهی از عمر 10 روزه مان را در جاده سپری کردیم، اما کلا بیخیال همه چی بودیم. آن جا به خاطر وانت مزدای تحویلی هم یک لقب گرفته بودیم: King Of The Roads...!
[caption id="" align="aligncenter" width="360" caption="در پشت تصویر وانت مزدا -یار و یاور اردویی من- را می بینید!!"][/caption]
از این 10 روز برایتان حرف زیاد دارم. شاید گفتم، شاید هم نگفتم.
خلاصه این که اگر این 10 روز فقط و فقط به خاطر این باشد که من عزیزی چون علیرضا اعتضادی را بیش تر شناخته باشم و با دریایی چون ابراهیم روحی آشنا شده باشم، مرا کفایت می کند. ظرف وجودی ما کوچک است. بیش از این سرریز می شود!
اعتراف امروز: خدا را شکر حداقل به این نتیجه رسیدیم که اگر نباشیم، آب از آب تکان نمی خورد. باد کرده بودیم الکی. خودمان خودمان را گنده فرض کرده بودیم. الحمدلله
خارج از دستور: به مناسبت روز خبرنگار از طرف همشهری یک پک کامل از آثار جلال را هدیه گرفتم. خوشحالم. در اردو هم یک دوست عزیزی چند جلد از کتاب های ع.ص (علی صفایی حائری) را هدیه داد. فزونی یافت خوشی ام.