اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

پنجشنبه, ۸ اسفند ۱۳۸۷، ۰۸:۳۰ ب.ظ

۵

خوشبختی

پنجشنبه, ۸ اسفند ۱۳۸۷، ۰۸:۳۰ ب.ظ

نگاهم که به نگاهش خورد، جفتمان یک لحظه ایستادیم. انگار که یکی هردویمان را نگه داشته باشد. کمی این پا و آن پا کردم. برگشتم و در چشمانش خیره شدم:«خیالم راحت باشه؟ دوستت داره؟ حاضره  برات...»

-به تو هیچ ربطی نداره فضول. تو نمی خواد واسه من دل بسوزونی.

صدای تق تق کفش هایش -هنوز که هنوز است- در گوشم می پیچد، جوابش هم.

۸۷/۱۲/۰۸
حسن میثمی

داستانک

نظرات  (۵)

عجب جواب بی رحمانه‌ایی...
۰۹ اسفند ۸۷ ، ۰۲:۲۶ سید محمد باقر موسوی
صدای تق تق کفش هایش -هنوز که هنوز است- در گوشم می پیچد، جوابش هم.
داستان و داستانک
۱۱ اسفند ۸۷ ، ۱۲:۱۸ مرضیه خواجه محمود
...
۱۳ اسفند ۸۷ ، ۱۳:۵۱ نیره غدیری
کاش یه سوال حتی تو مایه های این میپرسید.....
مهم نبودم و نیستم....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی