بسم الله
یکم: روزِ حضور...
22 خرداد 88 برعکس انتخاباتهای دیگر که به بهانه پوشش خبری پای صندوقهای رای بودم، ماندن در خانه و وبگردی را به گزارشنویسی و امثالهم ترجیح دادم. حدود ساعت 15 بود که به مدرسه پایین میدان 71 نارمک رفتم و رأی دادم. دلم به رأی به هیچ کاندیدایی نمیرفت. حتا ثانیههای آخر. اما با علم به پایین بودن رأی یکی از کاندیداها، محسن رضایی را به بقیه ترجیح داده بودم. گرچه تقریبا مطمئن بودم که احمدینژاد پیروز ماجراست. چون به خاطر انتخاب روستای اردوی جهادی تابستان روستاهای زیادی را در استان قم سر زده بودیم. بچههای جهادی دیگر هم گفته بودند که روستاییها پای کار احمدینژادند. اما دلم هیچ جوره رضا نبود انگار. بالاخره هر کس وظیفهای دارد برای خودش...
دوم: پایانِ حضور...
با همه کش و قوسها، رأی گیری تمام شده بود. از ماجرای تلویزیون اینترنتی موج سوم (اگر نامش را اشتباه نگفته باشم) گرفته تا ادعای پیروزی مهندس موسوی. منتظر بودیم. نهایت شانس برای مهندس را کشاندن رقابت به دور دوم میدانستم. گرچه باز هم دلم رضا نمیداد موسوی رئیس جمهورمان باشد. همانطور که دلم راضی نبود احمدی، رضایی و کروبی بیایند بشوند رئیس جمهور. اما من، یک نفرم و ملت ایران 80 میلیون.
سوم: تزریقِ شوک...
نیمههای شب شنیدهها میرسید. خبرهای رسمی و غیر رسمی حدسم را محکمتر کرد. فرندفید فیلتر نبود آن موقعها. میچرخیدیم و بیشتر با میم.شین در جیتاک حرف میزدم. میگفت ناراحت است از انتخاب احمدینژاد و باورش نمیشود او بخواهد بشود رئیس جمهور. بحث می کردم با او. میگفت تقلب شده. کلی صحبت کردم و بهش گفتم که احتمال تقلب صفره. هر چه بوده قبل از انتخابات بوده. حالا رفتهام آرشیو ایمیلهایم و دارم پیامهای رد و بدل شده بین خودم و محمد را دوباره میخوانم. حرفهایی که بعد از یکسال هنوز به آنها اعتقاد دارم.
چهارم: پایانِ ماراتن...
تا صبح بیدار بودم. بعد از نماز خوابیدم و صبح بیدار شدم. نتایج تقریبا قطعی اعلام شده بود. چند روزی میشد که دلم گرفته بود. اعلام نتایج در حالم تغییری نداد. گرچه خوشحال بودم به خاطر این حضور خوب مردم. صبحش استاتوس جیتاک را تغییر دادم: "اینجا ایران است؛ بخت بلند مردم...در روز جمهور"
امیر اصانلو اولین معترض به استتوس بود. گفت چه بخت بلندی؟ گفتم افتخار است 80 درصد مشارکت. میگفت تقلب شده. گرچه بعدش قبول کرد که تقلبی ممکن نیست.
پنجم: امتحانِ سنجی!
تازه اول ماجرا بود. اما از آن طرف هم 24 خرداد امتحان اقتصاد سنجی داشتم. امتحانی که هیچی نخوانده رفتم سر جلسه! آن هفتهام گذشت به جستجو و تحقیق درباره موضوع تقلب. گرچه میدانستم ممکن نیست، اما میخواستم مطمئن باشم. دقیقا همان هفته عصرها ساعت 20 تا 21 رادیو جوان برنامه داشتیم. صدا و سیما هم که ماجرایی بود برای خودش.
ششم: پایانِ شک
با این که از خیلی از معتمدها، منابع و مراکز مختلف پیرامون موضوع تقلب تحقیق کرده بودم، اما از شما چه پنهان هنوز ته دلم شک بود. تا این که - مثل تمامی تجمعهای بعد از انتخابات - 29 خرداد 88 در نماز جمعه تهران شرکت کردم. هیچ جملهای مانند این، نتوانست خیالم را از هر حیث راحت کند:
مردم اطمینان دارند؛ اما برخى از طرفداران نامزدها هم اطمینان داشته باشند که جمهورى اسلامى اهل خیانت در آراء مردم نیست. ساز و کارهاى قانونى انتخابات در کشور ما اجازهى تقلب نمیدهد. این را هر کسى که دستاندرکار مسائل انتخابات هست و از مسائل انتخابات آگاه است، تصدیق میکند؛ آن هم در حد یازده میلیون تفاوت! یک وقت اختلافِ بین دو رأى، صد هزار است، پانصد هزار است، یک میلیون است، حالا ممکن است آدم بگوید یک جورى تقلب کردند، جابه جا کردند؛ اما یازده میلیون را چه جور میشود تقلب کرد! (+)
پرونده انتخابات دهم در 29 خرداد 88 برای من بسته شد! همین!
اعتراف امروز: من هم موافق احمدینژاد نیستم. اما به رأی 24 میلیون ایرانی احترام میگذارم. سعی میکنم حداقل!
===
- به دعوت دوست خوبم امین ثابتی نوشتم. وگرنه خیلی مایل به سیاسی نویسی در این روزها نبودم. گرچه باز دلم به ننوشتن رضا نمیدهد.