اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱۲۲ مطلب با موضوع «روز خوب خدا» ثبت شده است

بسم الله

حضرت آقا


تنها خبر مهم امروز این است که بر اساس شمارش آرای مأخوذه از حوزه های انتخابی سراسر کشور، حضرت آیت الله سیدعلی حسینی خامنه ای با اکثریت آرا پیروز قطعی این انتخابات هستند.

رهبری که اینقدر ذهنش باز است و عملکرد سیاسی‌اش موفق که مخالفانش را هم به پای صندوق می‌کشاند تا حرفشان را در چارچوب نظام بزنند، باید سر تا پایش را طلا گرفت.
۳ نظر ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۳۷
حسن میثمی

بسم الله

اصولاً همین است که وقتی کار برای غمزه چشم «این و آن» انجام شود، باید همه‌اش بدویی دنبال چشم «همین و همان»! همه‌اش باید بگردیم ببینیم رضایت‌اش جلب می‌شود یا نه. همان وقت است که اگر «این و آن» از کارت خوش‌شان آمد، کیفت کوک می‌شود و اگر به دل‌شان ننشست، زمین و زمان را فحش می‌دهی. آن‌هم بدجور!

ما یک جای کارهای‌مان می‌لنگد. نسل من این‌طوری است. یعنی اگر فقط یک جای کار ما بلنگد، دقیقاً همین‌جاست. نسل من بلد نیست دل‌ش را صاف کند، بعد برای دل خودش کار کند. که رضایت «این و آن» برای‌ش پشیزی اهمیت نگیرد.

نسل من هر چه تلاش کرد، یاد نگرفت که محکم و قوی بایستد و سینه‌اش را ستبر کند. نه این‌که تواضع را بیرون بریزد، نه این‌که «من من» کند، نه این‌که خودش را همه‌کاره بداند. اما دلش قرص باشد که اگر کاری کرد برای دلش، این، همان کار است که باید انجام می‌داد.

خدایا! عجالتاً می‌شود خودت یادمان بدهی دل‌مان را خانه‌ات کنیم و برای دل‌مان کار کنیم فقط؟

- نگران روزهای حسرت‌ام بدجور. روزهایی که حسرت این روزها را بخوریم. عصایی در دست بگیریم و بگوییم «کاش قدر جوانی‌مان را می‌دانستیم».

۴ نظر ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۹
حسن میثمی

بسم الله

دو سه روز اول، ذوق دارم. کلی قول و قرار می‌گذارم با خودم که انگار این ماه، همان ماهی است که من قرار است عارف بالله بشوم!

بعد از دو سه روز، شکم لامذهب عرصه را تنگ می‌کند. گرما و تشنگی هم که مضاف می‌شود بر علت که دائم دلیل «بی‌حالی» را به رخ بکشم.

تا شب‌های قدر روز و شب بر همین منوال است. غر می‌زنم و روز شماری می‌کنم برای عید فطر.

اما از 25 ماه که می‌گذرد، انگار یک چیزی دلم را مچاله می‌کند. یک جورهایی یک خستگی از این‌که یک ماه گذشت و تو هیچ کاری نکردی جز نخوردن و ننوشیدن.

حالا که روزهای آخر است، از شما چه پنهان، گرچه کمکی خوشحالم که دوباره بساط ناهار و تنقلات خوری پهن می‌شود، اما انگار دلم تنگ می‌شود برای کرامت رمضان.

غمی که روز عید فطر، بیش از همه خودنمایی می‌کند. وقتی که می‌روی برای نماز عید، انگار که در صف مؤمنین، تو نفر آخر ِ آخر هستی. هر کسی یک هدیه‌ای به‌دست گرفته و تو...

- این قصه تکراری هر ساله ماه مبارک رمضان من است. قصه‌ای که فکر می‌کنم شیطان از خواندنش حسابی کیف کند!

۵ نظر ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۷
حسن میثمی
بسم الله
هرچه هست از اوست و هرچه خواهد شد هم از اوست و ما جز یک خدمت‌گزاری که باز هم توفیقش از اوست، چیزی نیستیم.
باید همه ما توجه داشته باشیم به این‌که ما خودمان چیزی نیستیم، هرچه هست اوست.
اگر عنایات او نبود ما هیچ بودیم؛ چنان‌چه از ازل هم هیچ بودیم و بعدها هم از حیث حیثیت خودمان هیچیم.
منتها ما هیچ‌ها اشتباه داریم؛ خیال می‌کنیم ما هم یک چیزی هستیم و این یک حجابی است بین ما که امیدوارم خدای تبارک وتعالی این حجاب را بردارد و ما بفهمیم کی هستیم.
[صبح اول شهریور 1366؛ صحیفه؛ ج20، ص366]

امام خمینی

- اعتراف نوشت: بعضی وقت‌ها متوهم می‌شویم که انگار سرمان به تن‌مان می‌ارزد. خدایا ببخش!
۴ نظر ۱۵ تیر ۹۳ ، ۱۵:۵۲
حسن میثمی

بسم الله

کلاً که بعد از انتخابات بصیرتمان را گذاشتیم خاک بخورد. بلکه مثل سیرترشی کمی پخته شود، بعداً به کار آید!

منتها این چند روزه و با خواندن اخبارهای رنگارنگ، چند سؤال بالا و پایین می‌پرد:

- چرا مستند «من روحانی هستم» در این برهه زمانی باید منتشر شود؟

- دلیل انتشار این مستند چیست؟ آن‌هم از سوی یک نهاد مرتبط با سپاه؟

- چرا همایش منتقدان توافق‌نامه ژنو برگزار شد؟

- دلیل حضور آقایان زاکانی و صفار هرندی در این مراسم چه بود؟

- چرا همه رسانه‌های شیخ کلید، همایش «دلواپسیم» را گره زدند به همایش «حامیان دولت قبل» یا مسائلی از این دست؟

- چرا این روزها احساس می‌کنم جماعت حزب‌الله دارند به دولت روحانی خدمت می‌کنند؟

- اعتراف نوشت: این سؤالات را خیلی جدی نگیرید. پراکنش‌های یک ذهن پکیده است!

۲ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۷
حسن میثمی

بسم الله

دیروز یکی از رفقا، سر ِ ماجرای راه‌ندادن ابوطالبی به خاک آمریکا، می‌گفت «آمریکایی‌ها چه‌قدر خوب یادشان مانده آن اتفاق تسخیر لانه جاسوسی را.»

یک لحظه ترسیدم که نکند ما -منظورم مردم و دولت است- اتفاق ایرباس و طبس و ترورهای کوچه و خیابان و هزاران هزار دیگر را یادشان برود...

- اعتراف نوشت: این روزها بیش از هر روز ِ دیگر پیامک‌های گوشی‌ام را چک می‌کنم، به هوای این‌که مقام مسؤولی یک پاسخی به این قلدری‌های امریکا بدهد. دلم گرفته است خیلی...

۶ نظر ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۷
حسن میثمی

بسم الله

هر چه درباره سیاست «چماق و هویج» در این چند ده سال گذشته شنیده بودیم، در یک سال گذشته به‌صورت عملی داریم لمس می‌کنیم. دیگر نمی‌شنویم اسمش را البت!

- اعتراف نوشت: دل‌های مردم دست ِ خداست...

۱ نظر ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۳۳
حسن میثمی

بسم الله


همه دلخوشی‌هایم این بود که تهران، در نوروز، طهران می‌شود و ما هم نفسی تازه می‌کنیم.


نمی‌دانم چرا امسال -بر خلاف هر ساله-، تهران، طهران نشد و نفس نکشید. گرچه هوا بهاری بود و دلکش، اما باز هم باید گاهی پایت را برای پیچاندن ترافیک روی ترمز می‌گذاشتی و پیش خودت می‌گفتی: الآن باز می‌شود.


جایی هم نداریم دو هفته تعطیلات را از تهران ِ طهران نشده خودمان را جدا کنیم و بزنیم و به در و دشت. جایی که بشود کمی نفس کشید.


نوروز 93، خالی از دلخوشی، گذشت که گذشت. رَحِمَ الله مَن قرِأ فاتِحَهَ مَعَ الصَّلوات...!


اعتراف نوشت: خدایا شکرت! ولی لطفا در آن دنیا لحاظ کن که ما در میان دود و صدا و فارغ از آسمان، زیستیم و مُردیم.

۴ نظر ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۵۲
حسن میثمی

بسم الله

شب‌ها که در خیابان‌های شلوغ تهران قدم می‌زنی، یک‌جورهایی ترس برت می‌دارد. مخصوصا وقتی تصور کنی که در طول روز، در این خیابان سگ هم صاحبش را نمی‌شناسد!


مثلا محله‌هایی مثل بازار، محله‌های اداری مثل خیابان طالقانی یا جاهایی با برج‌های اداری بلند، مثل آرژانتین. آن‌وقت است که دلت حسابی چروک می‌خورد. یک‌جور ترس ِ دوست‌داشتنی. یک‌جور فکر که «در روز در این‌جاها چه‌قدر آدم نفس می‌کشد، چه‌قدر دست نیازمند گرفته می‌شود، چه‌قدر گناه بالا و پایین می‌شود، چه‌قدر...»

شب های تهران

حالا تصور کن در این سوت و کوری خیابان و ساختمان‌های بلند -که در طول روز هیچ‌کدام‌شان سوت و کور نیستند- یک چراغ در یک واحد یک بُرج بسوزد. انگار که یک کارمند اضافه‌کار مانده باشد. یا مثلا برای انجام کارهای عقب افتاده‌اش بیش‌تر مانده باشد. یا مدیرعاملی که دیگر زندگی برایش ارزش ندارد و صبح و شب در دفتر کارش است. یک جورهایی یک حس رمزآلود.


تهران برای خودش یک دنیاست. تهرانی که این روزها دیگر خیلی دوستش ندارم و از روزهایش می‌ترسم. اما دیشب فهمیدم که از شب‌های تهران هم باید ترسید.

۷ نظر ۰۷ آذر ۹۲ ، ۰۹:۳۳
حسن میثمی

بسم الله

من نه سرهنگم و نه حقوق‌دان. دیپلمات هم که نیستم. مسئولیتی هم در سازمان انرژی اتمی ندارم. یعنی سررشته‌ای در این موضوع ندارم. پس اگر سه-چهار بار دیگر هم متن توافقات را بخوانم، احتمالا نکات ظریف حقوقی‌اش را کاملا نمی‌فهمم.


من یک خبرنگارم. یعنی «وظیفه» دارم دغدغه‌های مردم را -در حد توان- لمس کنم و به آن‌ها بپردازم. کاری که این روزها آن‌هایی که برچسب «افسر جوان جنگ نرم» را بر خودشان چسبانده‌اند، یا بلد نیستند انجام بدهند، یا نمی‌خواهند.

جواد ظریف

این روزها این را می‌فهمم که پس از توافق در مذاکرات ژنو، مردم سئوال دارند. مثلا می‌پرسند «اگر توافق این‌قدر راحت بود، چرا زودتر محقق نشد که پدرمان جلوی چشم‌مان نیاید؟». یا مثلا برایشان سئوال است که «این همه مقاومت برای چه بود؟ ما که آخر مذاکره کردیم؟» یا سئوال‌های دیگر که اگر قید رفت و آمد با خودروی شخصی را بزنید، کمی پرده‌های حجاب برایتان کنار می‌رود!


حالا ما در این روزها چه‌کار می‌کنیم؟

واقعیتش را بخواهید، گیر کرده‌ایم در دور باطل خودمان. احمدی‌نژادی‌ها که دارند وا اسفا سر می‌دهند که مرد ِ عدالت کجایی که تا تو بودی جلوی آمریکا می‌توانستیم مقاومت کنیم. رفقای اهل پایداری هم ظریف را با جلیلی‌شان مقایسه می‌کند و می‌گویند عزت و اقتدارمان را به ثمن بخس فروختیم. بقیه رفقا هم وضع بهتری ندارند ظاهرا!


این روزها، اگر پذیرفته‌ایم که صاحب رسانه‌ایم، حتی یک رسانه اجتماعی، و اگر ادعا می‌کنیم که «افسر جوان»یم برای آقا، باید از این حرف‌ها عبور کنیم. حالا شما می‌خواهید اسمش را «بصیرت» بگذارید یا هر چیز دیگر. امروز باید این را بفهمیم که مردم سئوال دارند و لاک‌پشت ِ پیر ِ ما -یعنی همان صداوسیما- هم پاسخگوی این سئوالات نیست.


باید این خطر را احساس کنیم که وقتی سیاست مذاکرات «بُرد-بُرد» می‌شود، یعنی دشمن هم بُرده است. پس زهر رسانه‌هایش بیش‌تر است و حرف‌هایش پیش‌تر. حالا در میان سکوت ِ ما، چه می‌ماند برای افکار مردم ِ خوب ِ ما؟


همه این حرف‌ها را باید بریزیم در بایگانی. شاید بعدا به دردمان خورد. اما الآن دیگر مهم نیست که سعید جلیلی با عزت بود یا جواد ظریف بی عزت. یا مثلا دولت قبل مقاومت می‌کرد و این دولت سازش‌کاری.


الآن مهم مردم‌اند و شادی‌هایشان که ممکن است به‌زودی به تلخی بگراید. الآن مردم مهم‌اند و سئوالات هزارتوی‌شان. الآن مردم مهم‌اند، نه سعید جلیلی، نه محمود احمدی‌نژاد.


- من جای سعید جلیلی بودم، به ظریف تبریک می‌گفتم. همین! :)

۷ نظر ۰۴ آذر ۹۲ ، ۱۰:۱۷
حسن میثمی