اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۹ مطلب در مرداد ۱۳۸۸ ثبت شده است

بسم الله
کلا اشتباه کردم و یک پست برای خداحافظی نوشتم. چون فکر نمی کنم آن قدر اهمیت داشته باشم که یک پست را برای خداحافظی و یک پست را هم برای سلام مجدد اختصاص بدهم. بودن یا نبودنم خیلی توفیری ندارد کلا.
اگر بخواهم از آن 10 روز بگویم که باید سر تا پایم تایپ کنند حرف ها را. اما همین را بگویم که جواب یک سری سئوالات را یافتم و یک سری سئوالات جدید هم در ذهنم نقش بست. سئوالاتی که این بار نه از جنس ابهام، بلکه از جنس کنجکاوی هستند. خیر است ان شاءالله
در این 10 روز هم از کل دنیا غافل بودم. فقط می دانستم در بزرگراه نواب سوراخی ایجاد شده است به این بزرگی.
با این که به مقدار متنابهی از عمر 10 روزه مان را در جاده سپری کردیم، اما کلا بیخیال همه چی بودیم. آن جا به خاطر وانت مزدای تحویلی هم یک لقب گرفته بودیم: King Of The Roads...!
[caption id="" align="aligncenter" width="360" caption="در پشت تصویر وانت مزدا -یار و یاور اردویی من- را می بینید!!"]در پشت تصویر وانت مزدا -یار و یاور اردویی من- را می بینید!![/caption]
از این 10 روز برایتان حرف زیاد دارم. شاید گفتم، شاید هم نگفتم.
خلاصه این که اگر این 10 روز فقط و فقط به خاطر این باشد که من عزیزی چون علیرضا اعتضادی را بیش تر شناخته باشم و با دریایی چون ابراهیم روحی آشنا شده باشم، مرا کفایت می کند. ظرف وجودی ما کوچک است. بیش از این سرریز می شود!
اعتراف امروز: خدا را شکر حداقل به این نتیجه رسیدیم که اگر نباشیم، آب از آب تکان نمی خورد. باد کرده بودیم الکی. خودمان خودمان را گنده فرض کرده بودیم. الحمدلله
خارج از دستور: به مناسبت روز خبرنگار از طرف همشهری یک پک کامل از آثار جلال را هدیه گرفتم. خوشحالم. در اردو هم یک دوست عزیزی چند جلد از کتاب های ع.ص (علی صفایی حائری) را هدیه داد. فزونی یافت خوشی ام.
۱۰ نظر ۲۹ مرداد ۸۸ ، ۱۲:۲۲
حسن میثمی

بسم الله

می گویند یک راه برایکشف پاسخ سئوال ها، این است که خودت را در متن سئوال قرار بدهی.

من هم می روم تا 10 روز در متن سئوال های زندگی ام غلت بزنم.

تا 27 مرداد ماه، خدانگهدار

*نکته: هر گونه امکان دسترسی به بنده تنها از طریق افراد زیر ممکن خواهد بود: محمدهادی فکری، مرضیه خواجه محمود، زکیه سعیدی، امیر اصانلو، علیرضا اعتضادی، مامانم و بابام!

۸ نظر ۱۶ مرداد ۸۸ ، ۰۰:۴۰
حسن میثمی
بسم الله

به پایان آمد این دفتر...

اعتراف امروز: کاش برسد روزی که جو -مثل سگ- گازمان نگیرد. اعتراف می کنم که گاهی وقت ها جوگیر شدم در این ایام! خدایا توبه!

۱۴ نظر ۱۳ مرداد ۸۸ ، ۱۱:۰۶
حسن میثمی

بسم الله

تبعیض تا به کجا؟

تفاوت تا به کی؟

هان؟

من چه چیزی از آن آقای ابطحی و آن برادر عطریانفر و امثالهم کم دارم که آن ها را تلویزیون باید نشان بدهد و اعتراف کنند، آن وقت من بدبخت که دارم همینجوری رایگان اعتراف می کنم، جویای نام بمانم!

آقای ضرغامی! من را هم نشان بده بردار! این قدر اعتراف کردم به کارتان نمی آید؟ رفتی سراغ آن ها؟ پس من چی؟؟ هان؟

اعتراف امروز: نمی دانم چرا این روزها همه دارند اعتراف می کنند! ظاهرا حرکت اعترافی ما همه گیر شده است. خوب! پس برای جنبش اعترافیون رنگ انتخاب می کنیم. قهوه ای خوب است؟

۱۰ نظر ۱۱ مرداد ۸۸ ، ۰۸:۴۹
حسن میثمی
بسم الله

دل مستمندم ای جان، به لبت نیاز دارد...

اعتراف امروز: منتظریم؛ مثلا! معنای انتظار را هم عوض کرده ایم در این دوران! لعنت بر ما!

۶ نظر ۰۹ مرداد ۸۸ ، ۲۰:۰۲
حسن میثمی
بسم الله

امروز نمی دانم چرا ییهو رفتم سراغ کودکی ها؛ وقتی پخش صوت دو کاسته سونی -که تازه بابا از مکه سوغات آورده بود- را می چسباندم در گوشم و خروس زری و پیرهن پری گوش می دادم.

قوقولی قوقو سحر شد / سیاهی در به در شد...

اعتراف امروز: چه دورانی بود ها...از هفت هزار دولت و مجلس و قوه های سه گانه خلاص بودیم! والا
*نکته: برای شادی روح احمد شاملو یک صلوات بفرستید.
۷ نظر ۰۷ مرداد ۸۸ ، ۱۱:۰۵
حسن میثمی

بسم الله

این چند روزه دلم دراز کشیدن و غلت زدن روی رمل های فکه را می خواهد. حالا اگر یکی از مین ها هم در میان آن غلت زدن ها زیر بدنم سبز شود و بترکد که فبها المراد!

اعتراف امروز [تکرار برای دومین بار]: رفقا! دوستان! کسانی که با هم نان و نمک خوردیم! بخدا من همان حسن میثمی هستم که قبل از انتخابات بودم. من منم، نه اندیشه های سیاسی ام. :(

۶ نظر ۰۶ مرداد ۸۸ ، ۱۶:۴۴
حسن میثمی
بسم الله

یادم می آید در آستانه جام جهانی 2002 که ایران نتوانست به مرحله نهایی برسد، مردم در اعتراض به مربی تیم ملی در خیابان شعار می دادند:

رییس جمهور ما؛ خشایار مستوفی / مربی تیم ملی؛ خشایار مستوفی

حالا نمی دانم چرا این شعارها این روز تو مخم بالا پایین می پرند. خنده ام می گیرد! می زنم تو مختا!

اعتراف امروز: اوسکولیم ها! :)

۷ نظر ۰۳ مرداد ۸۸ ، ۱۲:۴۶
حسن میثمی

بسم الله

امروز صبح قسمت شد و رفتیم مراسم غبارروبی حرم مطهر پسر موسی الکاظم(علیه السلام)

اواخر مراسم بود که پرچم گنبد حسین بن علی(علیه السلام) را آوردند و از روی سر ملت گذراندند.

خیلی آرام شدم. خیلی…

المنه لله که در میکده باز است…

اعتراف امروز: بعضی وقت ها یادمان می رود خدا را شکر کنیم. خدایا! شکرت!

*نکته: این پست در تاریخ 31 تیر منتشر شده بود که به دلیل انتقال سرور بلاگها، اتوماتیک حذف شد. شرمنده!

۴ نظر ۰۱ مرداد ۸۸ ، ۲۳:۳۵
حسن میثمی