بسم الله
تقاطع انقلاب و فلسطین حسابی شلوغ شده بود. بیش تر جمعیت برای تماشا ایستاده بودند و فقط نگاه می کردند. نیروهای ویژه پلیس هم تکیه شان را داده بودند به دیوار و حکما آماده دستور بودند.
در این گیر و دار یک پیرزن با یک برگه در دست، به سمت یکی از هیکلی ترین نیروهای ویژه رفت. کنجکاوی ام گل کرد. رفتم نزدیک تر:
- سلام. مادر جان! این آدرس کجا می شه؟
از طرفی خنده ام گرفته بود و از طرف دیگر می خواستم عکس العمل مامور یگان ویژه را ببینم. مامور یگان ویژه داشت با حوصله با آن همه دم و دستگاه آویزان به خودش، آدرس را برای مادربزرگ توضیح می داد. موقع رفتن هم تا نصف کمر جلوی مادربزرگ خم شد.
کلی خندیدم. یاد این باجه های از من بپرس افتادم. یکی نبود به مادربزرگ بگوید در آن گیر و دار، آدم قحط بود ننه؟
اعتراف امروز: امروز هم مثل بقیه روزها خانه ننشستم. سعی کردم بیش تر از آن که در سایت ها و وبلاگ ها برای خبر بگردم، خودم بروم و ببینم. هر چند کم و هر چند مختصر. نتایجش هم برای خودم محترم است! شما به کارت برس :دی