اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۷ مطلب در آذر ۱۳۸۸ ثبت شده است

بسم الله

وقتی شنیدم جمعه در مصلای تهران همایش شیرخوارگان حسینی برگزار می شود و احتمالا من هم یکی از خدام آن جا هستم، انگار چند واحد انرژی به من تزریق کرده اند. شارژ شدم. خادم سرباز کوچک کربلا بودن هم افتخاری است برای خودش...

اعتراف امروز: لیاقت ندارم...اما مشکلم اینجاست که با خاندان کرامت طرفم...

*نکته: برادرانی که مایل به خادم بودن دارند، با من تماس بگیرند.

۱۲ نظر ۲۹ آذر ۸۸ ، ۱۹:۳۳
حسن میثمی

بسم الله

الکی الکی شدیم دبیر سوگواره وبلاگ نویسان عاشورایی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران!

چرخ زمان را می بینی؟ گیر می دهیم به کل جشنواره های وبلاگ نویسی؛ بعد خودمان می شویم یکی از خودش!

دنیایی شده ها!

اعتراف امروز: از این به بعد اگر کاری با بنده داشتید، با مسئول دفترم هماهنگ کنید. وقت بگیرید. بعدن! اوکی؟

۱۰ نظر ۱۹ آذر ۸۸ ، ۲۳:۴۶
حسن میثمی

بسم الله

اگر واقعا انتظار دارید که با چهره ای خوشحال و خندان بیایم و بگویم که احتمالا امتحان را 20 خواهم شد؛ مطمئن باشید که کور خوانده اید.

با چهره ای کاملا معمولی -فارغ از غم و شادی- اعتراف می کنم: از 5 سئوال، 2 سئوال را جواب دادم. تازه دست و پا شکسته. بقیه را هم سفید گذاشتم که استاد اگر خواست نقاشی بکشد، فضای مناسبی برای بروز استعدادهایش داشته باشد.

اعتراف امروز: بالاخره همیشه یک نفر باید نفر آخر باشد دیگر. نه؟

۵ نظر ۱۸ آذر ۸۸ ، ۲۳:۳۹
حسن میثمی

بسم الله

از آن جایی که فردا صبح ساعت 11 امتحانی بس مهم، خفن و دارای اهمیت فراوان دارم؛ بیخیال هر گونه اغتشاش و درگیری و فارغ از هر رنگ و قوم و نژاد و ملیت، درهای اتاق را قفول نمودم و نشستم پای درسم.

گفتم حالا یک روز هم کمک کنیم به دشمن و در صحنه نباشیم. درست است که توازن تاریخی موضوع به هم می خورد و یکی از مورخان مطرح اتفاقات کم می شود :-| اما خوب بالاخره تحصیل علم هم مهم است ظاهرا.

خلاصه این که کلا فارغیم از اتفاقات امروز. سبکبال همچون کبوتری نوشکفته!

اعتراف امروز: به جان مادرم شما هم بیایید این مزخرف به نام "اقتصاد سنجی" را بخوانید؛ اگر مثل من مزخرف گو نشدید و مختان ایراد نکرد، اسمم را می گذارم صغری. والا!

۵ نظر ۱۷ آذر ۸۸ ، ۲۳:۱۶
حسن میثمی

بسم الله

تقاطع انقلاب و فلسطین حسابی شلوغ شده بود. بیش تر جمعیت برای تماشا ایستاده بودند و فقط نگاه می کردند. نیروهای ویژه پلیس هم تکیه شان را داده بودند به دیوار و حکما آماده دستور بودند.

در این گیر و دار یک پیرزن با یک برگه در دست، به سمت یکی از هیکلی ترین نیروهای ویژه رفت. کنجکاوی ام گل کرد. رفتم نزدیک تر:

- سلام. مادر جان! این آدرس کجا می شه؟

از طرفی خنده ام گرفته بود و از طرف دیگر می خواستم عکس العمل مامور یگان ویژه را ببینم. مامور یگان ویژه داشت با حوصله با آن همه دم و دستگاه آویزان به خودش، آدرس را برای مادربزرگ توضیح می داد. موقع رفتن هم تا نصف کمر جلوی مادربزرگ خم شد.

کلی خندیدم. یاد این باجه های از من بپرس افتادم. یکی نبود به مادربزرگ بگوید در آن گیر و دار، آدم قحط بود ننه؟

اعتراف امروز: امروز هم مثل بقیه روزها خانه ننشستم. سعی کردم بیش تر از آن که در سایت ها و وبلاگ ها برای خبر بگردم، خودم بروم و ببینم. هر چند کم و هر چند مختصر. نتایجش هم برای خودم محترم است! شما به کارت برس :دی

۴ نظر ۱۶ آذر ۸۸ ، ۲۳:۴۳
حسن میثمی

بسم الله

موقعیت زمانی: آخرین دقایق رسمی روز یکشنبه 15 آذرماه 1388...بعد از تقریبا 4 روز تعطیلی و علافی

موقعیت مکانی: در اتاق

موقعیت جوی: بارش شدید باران؛ سردی هوا؛ خودکشی پکیج برای انتقال آب گرم به رادیاتور و گرم کردن اتاق

موقعیت جسمی: ای بابا! وارد حریم خصوصی که نمی شویم!

موقعیت روحی: حدس بزنید خودتان دیگر. روز آخر تعطیل باشد، باران ببارد، چهارشنبه اش امتحان میان ترم اقتصاد سنجی داشته باشی و قبل از تعطیلات به خودت قول داده باشی کلی بشینی بخوانی و کلمه ای هم از پیش نبرده باشی!

موقعیت مغزی: کلا تعطیل!

موقعیت اندیشه ای: احساس پوچی و بسیار آماده برای بلعیدن چندین قرص برنج!

اعتراف امروز: مرده شور هر چی تعطیلی را ببرند! کلا قول و قرار و اینها به ما نیامده. به خودم می گویم فوقش این ترم هم کله می کنم دیگر. به درک!

۳ نظر ۱۵ آذر ۸۸ ، ۲۳:۲۸
حسن میثمی

بسم الله

این بلاگها که توسط دولت کودتا قطع شده بود و کلی ایش و اخ و اوف شده بود، الآن باز شد احساس می کنم از سلول انفرادی آزاد شدم.

الآن می فهمم ابطحی جونم چی می گه.

مادر...مادر...آزاد شدم! (اگر شعر مرتبط ایرج قادری را گوش نداده اید بیخود همراهی نکنید)

از این به بعد اعتراف می کنم در حد تیم ملی. سند رو می کنم. البته سندهای بالای 18 سال ها. جو گیر نشید ییهو!

اعتراف امروز: کلا احساس می کنم درجه ای از تخته مبارک کم شده و بالا خانه به مبالغی به اجاره داده شده است!

۷ نظر ۱۱ آذر ۸۸ ، ۱۷:۱۳
حسن میثمی