اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۶ مطلب در شهریور ۱۳۸۸ ثبت شده است

بسم الله

مشاهدات خود خودم از راهپیمایی روز قدس(تهران):
>توضیح: منظور از عبارت "سبزی" ها، موج سبزهای معترض به وضع فعلی هستند که به اختصار "سبزی" می خوانمشان.

===============

*راهپیمایی را از میدان ولیعصر آغاز و بلوار کشاورز را برای ادامه انتخاب کردم. همان اول تعدادی بودند که با علامت پیروزی و مچ بند سبز بلند می گفتند: مرگ بر چین مرگ بر چین مرگ بر چین. یکی هم وسطش فریاد می زد: بگو!

*بلوار کشاورز مسیر اصلی سبزی ها بود. یک سری می رفتند، یک سری می آمدند.

*وقتی امت حزب الله خیابان را پر کرد، سبزی ها مجبور شدند ادامه راهپیمایی را از پیاده روها دنبال کنند.

*تقاطع کارگر و کشاورز، محل ملاقات سبزی ها بود. جایی که کنار جمعیت سبز ایستادم و پلاکارد "مرگ بر اسرائیل" را در دستانم گرفتم.

*یکی از موج سبزی ها نزدیکم شد. روی پلاکاردم خیره شد و با یک نیمچه حمله(!)، پلاکارد را از دستانم قاپید. برایش دست زدم. همین کار باعث شد بین سبزی ها دعوا بشود و به آن فرد اعتراض کنند که چرا به من حمله کردند. یکی شان آمد صورتم را بوسید. گفت شما ببخشید. من هم گفتم چیزی ندارم که ببخشم. پلاکاردم را پس ندادند اما!

*پیرزنی دستانش را مشت کرد و نزدیک صورتم آورد. با غیض گفت: چقدر گرفتی که امروز آمدی راهپیمایی؟
خندیدم و گفتم: از شما خیلی بیش تر گرفتم. نگران نباشید.

*در تقاطع کارگر و کشاورز سبزی ها دستانشان را روی شانه هم گذاشتند و با شعار "یا حسین، میرحسین" موج مکزیکی رفتند. در مقابلش مردم سینه می زدند و می گفتند: حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست. سبزی ها مردم را هو کردند. نزدیک بود درگیری شود. عده ای از عقلای هر دو طرف جلوی درگیری را گرفتند.

*یک درخت، میان یک پسر سبزی و یک مادر و دختر چادری حایل شده بود. اما درگیری لفظی دختر و پسر ثانیه به ثانیه شدید تر می شد. مادر دائم به روی پایش می زد و از دختر می خواست که تمامش کند. دختر نگاهی به مادر کرد و رو به پسر گفت: حیف که رهبرمان گفته احترامتان را نگه داریم، وگرنه... .

*شعارهای مرگ بر اسرائیل، مرگ بر امریکا و مرگ بر انگلیس مردم با شعار "مرگ بر روسیه" قاطی شده بود. هم چنین شعار "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" به "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" و "خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست" تبدیل به "خونی که در رگ ماست، هدیه به ملت ماست" شده بود. در تلاش پوشش شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه هم سبزی ها فریاد می زدند: مرگ بر دیکتاتور.

*احمدی خائن، آواره کردی، خاک وطن را، ویرانه کردی، کشتی جوانان وطن، آه و واویلا، کردی هزاران در کفن، آه و واویلا، مرگ بر تو(4)...یکی دیگر از شعارها بود.

*یک پیرزن که عکس رهبری در دستش بود، نمی دانم چه شنید که به یک باره قاطی کرد و به صف سبزی ها حمله ور شد. این قدر غضبناک شده بود که نمی شد جلویش را گرفت. چند خانم رفتند و دستانش را گرفتند و آرامش کردند. می گفت: به هر کس شعار می دهید، طرف رهبر نپلکید که خودم خفه تان می کنم.

*در همان تقاطع کارگر و کشاورز، یک سبزی مچ دستم را گرفت و در گوشم گفت: بخدا من هم می گویم مرگ بر اسرائیل، مرگ بر امریکا. بابا! این ها مردمن! چرا مردم باید جلوی مردم قرار بگیرن؟ چرا به ما می گید منافق؟
دستم را آزاد کردم و گفتم: با شما مشکلی نداریم. با گنده تر های شما هم مشکلی نداریم. وقتی هم به مردم می گویید دیکتاتور و جیره خوار، انتظار نداشته باشید لبخند بزنند. آن ها هم به شما می گویند منافق.

*یکی از سبزی ها از همان اول فحش خواهر و مادر می داد. زن بود ها. اما دهانش چاک و بست نداشت. تیغ فحش هایش ما را هم گرفت! کسی کاری به کارش نداشت.

*احمد خاتمی که داشت ابتدای خطبه دوم و نام مبارک ائمه را که می خواند، سبزی ها سوت و کف می زدند. حتی وقتی به نام مبارک حضرت حجت رسید. ناراحت شدم ازشان.

*خیلی از سبزی ها از خیر نمازخواندن گذشتند. بعدا، خانه می خوانند حتما.

*سید جواد هاشمی، مسعود فراستی و روح الامینی شخصیت هایی بودند که دیدمشان. البته نه در صف سبزی ها.

*یکی روی یک پلاکارد با دست نوشته بود: امان از روزی که منافع ملی مان با منافع BBC و VOA یکی شود!

*یکی که پرچم فلسطین را به دوش می کشید، از دیدن تقابل مردم با مردم عصبانی شده بود و می گفت: گند آقای احمدی نژاده دیگه! چیکارش کنیم؟ ما باید ماله بکشیم!

*یک پسر با محاسن بور و پیراهن سورمه ای، عکس خندان رهبری را در دست چپش گرفته بود و داشت گریه می کرد. می گفت چرا باید مردم تو روی هم بایستند؟

*جمعیت سبزی ها به تنهایی قابل توجه بود. اما در مقابل جمعیت عظیم مردم تهران، خیلی محسوس نبود.

اعتراف امروز:سکوت! همین!

=====================

دیگر گزارش های وبلاگی(به ندرت تکمیل می شود):

>سبزهای کم رنگ / قم / حامد احسان بخش - کشکول
>سبزهای قم در روز قدس خواب ماندند / قم / امید حسینی - آهستان
>دروغگو، دروغگو، 63درصدت کو؟ / تهران / جمهوریت
>حضور سبزپوش ها در راهپیمایی روز قدس! / قم / تارنما
>روز قدس؛ آزادی تا انقلاب / تهران / شاید اسطوره شوی
>روز قدس، روز مرگ جنبش سبز بود / تهران / آغاز در نهایت
>روز قدس؛ روز مرگ سبز / تهران / سید شهاب الدین واجدی - عکاس مسلمان
>روز اورشلیم / - / محمدصادق باطنی - بی عمر!
>روز قدس در اصفهان به روایت تصویر / اصفهان / رمز دشمن شناسی
>روز قدس / قم / رند

۷۰ نظر ۲۷ شهریور ۸۸ ، ۱۶:۳۹
حسن میثمی

بسم الله

این روزها می ترسم از آن که هر چه بنویسم حدیث نفس شود و حرف های خودخواهی...

فقط همین را بدانید که حال خوشی دارم، خنده هایم سر جایش باقی است و حداقل سعی می کنم اگر به کسی حال نمی دهم، حالش را نگیرم.

اعتراف امروز: خدایا شکرت...خیلی شکرت.

۵ نظر ۲۱ شهریور ۸۸ ، ۱۲:۲۸
حسن میثمی

بسم الله

برای ثبت در تاریخ:

ساعت 1:35 بامداد سه شنبه 17 شهریور ماه 1388 خورشیدی...

باقی ای نماند که بماند برای بعد...

یا علی

اعتراف امروز: گرچه تلخ است، مثل زهر؛ اما خداحافظ...!

*نکته:برای رمز گشایی(!) این پست خیلی تلاش نکنید. مقدور نیست.

۵ نظر ۱۷ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۷
حسن میثمی

بسم الله

برای ثبت در تاریخ:

ساعت 3:32 دقیقه بامداد جمعه 13 شهریورماه 1388 خورشیدی...

باقی اش بماند برای بعد...

یا علی

اعتراف امروز: سلام!

۱ نظر ۱۳ شهریور ۸۸ ، ۰۲:۳۴
حسن میثمی
بسم الله

دیروز کتاب "رشد" مرحوم علی صفایی حائری (ع.ص) را خواندم. دست علیرضا شاطری درد نکند. خیلی کتاب روان و در عین حال پر مغزی بود.

نویسنده واقعا به شعار روی جلد کتاب وفادار مانده بود: دیداری تازه با قرآن.

هر کدام از دوستان که این کتاب را می خواهند، بگویند؛ امانت می دهیم. (اسمایلی فخر فروشی!)

پیوندهای مرتبط:
زندگینامه علی صفائی حائری / کتاب نیوز / مهدی نوری
این لیست "عین.صاد" / کتاب نیوز / سید عباس حسینی

۷ نظر ۰۳ شهریور ۸۸ ، ۰۸:۳۵
حسن میثمی

بسم الله

دوم شهریور ماه 1382

ساعت 16:32

یادش بخیر...اولین پست وبلاگ سیب خوشبو ارسال شد. البته بعد از یک سال تجربه فهم معنای وبلاگ نویسی در یک وبلاگی به نام IHMCG!

آن موقع ها فکر نمی کردم سیب خوشبو قرار است در آینده یک وبلاگ مرجع درباره احادیث امام حسن(روحی فداه) بشود. حالا که می بینم 6 سال گذشته، از کم کاری هایم خجل ام.

از "سیب خوشبو" خیلی چیزها یاد گرفتم. همه را هم مدیون سیب خوشبو پیامبر(صلی الله علیه و آله) می دانم.

حالا هم که وارد هفت سالگی شده گلکم. مبارک باشد.

اعتراف امروز: به این "سیب خوشبو" بدجور دلبسته شده ام. در این مدت که نبود، اصلا سر کیف نبودم. خدایا! رهایم کن!

*نکته: آن موقع هم پرشین بلاگ امکان زمان بندی و خالی بندی نداشت. زمان دقیق دقیق است.

۲ نظر ۰۱ شهریور ۸۸ ، ۰۹:۳۰
حسن میثمی