اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تهران» ثبت شده است

بسم الله


همه دلخوشی‌هایم این بود که تهران، در نوروز، طهران می‌شود و ما هم نفسی تازه می‌کنیم.


نمی‌دانم چرا امسال -بر خلاف هر ساله-، تهران، طهران نشد و نفس نکشید. گرچه هوا بهاری بود و دلکش، اما باز هم باید گاهی پایت را برای پیچاندن ترافیک روی ترمز می‌گذاشتی و پیش خودت می‌گفتی: الآن باز می‌شود.


جایی هم نداریم دو هفته تعطیلات را از تهران ِ طهران نشده خودمان را جدا کنیم و بزنیم و به در و دشت. جایی که بشود کمی نفس کشید.


نوروز 93، خالی از دلخوشی، گذشت که گذشت. رَحِمَ الله مَن قرِأ فاتِحَهَ مَعَ الصَّلوات...!


اعتراف نوشت: خدایا شکرت! ولی لطفا در آن دنیا لحاظ کن که ما در میان دود و صدا و فارغ از آسمان، زیستیم و مُردیم.

۴ نظر ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۵۲
حسن میثمی

بسم الله

شب‌ها که در خیابان‌های شلوغ تهران قدم می‌زنی، یک‌جورهایی ترس برت می‌دارد. مخصوصا وقتی تصور کنی که در طول روز، در این خیابان سگ هم صاحبش را نمی‌شناسد!


مثلا محله‌هایی مثل بازار، محله‌های اداری مثل خیابان طالقانی یا جاهایی با برج‌های اداری بلند، مثل آرژانتین. آن‌وقت است که دلت حسابی چروک می‌خورد. یک‌جور ترس ِ دوست‌داشتنی. یک‌جور فکر که «در روز در این‌جاها چه‌قدر آدم نفس می‌کشد، چه‌قدر دست نیازمند گرفته می‌شود، چه‌قدر گناه بالا و پایین می‌شود، چه‌قدر...»

شب های تهران

حالا تصور کن در این سوت و کوری خیابان و ساختمان‌های بلند -که در طول روز هیچ‌کدام‌شان سوت و کور نیستند- یک چراغ در یک واحد یک بُرج بسوزد. انگار که یک کارمند اضافه‌کار مانده باشد. یا مثلا برای انجام کارهای عقب افتاده‌اش بیش‌تر مانده باشد. یا مدیرعاملی که دیگر زندگی برایش ارزش ندارد و صبح و شب در دفتر کارش است. یک جورهایی یک حس رمزآلود.


تهران برای خودش یک دنیاست. تهرانی که این روزها دیگر خیلی دوستش ندارم و از روزهایش می‌ترسم. اما دیشب فهمیدم که از شب‌های تهران هم باید ترسید.

۷ نظر ۰۷ آذر ۹۲ ، ۰۹:۳۳
حسن میثمی

بسم الله


طهران نوروزی2

پایان ِ بهار ِ «طهران»


- من به‌جای تهران بودم، خسته می‌شدم. عجب صبری داری پسر!

۰ نظر ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۳۷
حسن میثمی

بسم الله


تا به‌حال به یاد ندارم نوروز را -به جز سفر راهیان نور- به سفر تفریحی رفته باشم. تهران این روزها، دیگر تهران نیست. طهران است. طهرانی نه در آن دیگر از بوق و سر و صدا خبری هست، نه از ترافیک‌های سنگین و هوای آلوده.


برای وصل کردن چهار گوشه طهران با هم، این روزها با وسیله شخصی، کم‌تر از یک ساعت زمان لازم است. برای استفاده از امکانات شهر، این روزها، بهترین روزهای سال است.


طهران دیگر دارد منفجر می‌شود. این روزها برایش حکم فن ِ خنک کننده دارد. «کاش تهران همیشه طهران باشد.» این جمله‌ای‌است که این روزها آرزو می‌کنم. آرزو هم که بر جوانان عیب نیست. اگر جوان به حساب بیاییم البته.


طهران این روزها حسابی خوش می‌گذرد. جای همگی خالی :)


طهران نوروزی


- خوشا به حالت ای روستایی...

۲ نظر ۰۶ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۵۴
حسن میثمی