اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

آخرین مطالب

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

بسم الله


از شب گذشته، یعنی 29 بهمن، پخش سریال «وضعیت سفید» ساعت 23 از شبکه تماشا شروع شد. نمی‌دانم در این قحطی محتوای تلویزیون و شرایط تحریم اقتصادی، آیا پخش این سریال یک تصمیم هوشمندانه بوده است یا نه. اما هر چه هست، تصمیم خوبی است.


«وضعیت سفید» را موقع پخش از شبکه سوم ندیدم، اما این‌قدر تعریفش را شنیده بودم که دانلودش را از یکی از رفقا گرفتم و دیدم. دیدم و فهمیدم یک سریال چه‌قدر می‌تواند در تغییر حس یک مخاطب تغییر ایجاد کند.

چه‌قدر می‌تواند حس‌های ِ فراموش‌شده کودکی را دوباره قلقلک بدهد و بیدار کند؛

چه‌قدر می‌تواند اعصاب‌خوردکن نباشد؛

چه‌قدر می‌تواند شخصیت‌هایش را تعریف و تبیین کند و چفت و بست داشته باشد؛

چه‌طور می‌تواند بعضی وقت‌ها مخاطب را پای تلویزیون میخ‌کوب کند، بعضی وقت‌ها جاکَنش کند، بعضی وقت‌ها بگذاردش در خماری؛

چه‌طور می‌تواند یک عشق زیبا بین امیر و شیرین را به تصویر بکشد. بدون این‌که لودگی کند؛


«وضعیت سفید» ظرفیت دارد دوباره آن را ببینم. با خوشی‌هایش بخندم و با تلخی‌هایش دلم را مچاله کنم.

ارزشش را دارد که چشم‌هایم را دنبال «امیر دیوونه» بچرخانم که ببینم چه‌طور بزرگ می‌شود.

با شش‌دانگ حواسم بفهمم که «جنگ» و آژیر وضعیت قرمز را درک کنم.

اصلا تا وقتی وضعیت قرمز نباشد، «وضعیت سفید» هم معنایی پیدا نمی‌کند.


کاش تلویزیون ما به‌جای مزخرفی‌جاتی مثل «خاطرات یک مرد نیمه‌تمام» و امثال این سریال‌هایی که آدم آرزو می‌کند کاش در زمان طاغوت بود -تا بلکه کمی خوش و خرم بود!- امثال «وضعیت سفید» را بیش‌تر به چشم‌هایمان می‌خوراند تا بفهمیم «وضعیت سفید» یعنی چه.


«وضعیت سفید» را با دید ِ جنگ ببینید. با این دید که الآن هم در جنگ هستیم. در وضعیتی که دوست داریم سفید باشد...


وضعیت سفید


قبل‌تر «آهستان» دو پست خیلی خوب درباره این سریال نوشته بود. (+ و +)

۶ نظر ۳۰ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۱۳
حسن میثمی

بسم الله


بچه‌تر که بودیم، نزدیک دهه فجر که می‌شد، بالا و پایین می‌پریدیم که هم مدرسه را تزئین کنیم، هم کوچه‌های خانه را چراغانی.

کلی ذوق داشتیم و احساس می‌کردیم داریم شاخ ِ غول می‌شکنیم.

الآن که فکر می‌کنم، می‌بینم واقعا داشتیم شاخ ِ غول می‌‎شکستیم!

اما حالا یک سئوال است که ذهن‌ها را می‌پیچاند: چرا دیگر کسی خودش، خانه‌اش را برای سالگرد پیروزی انقلاب چراغانی نمی‌کند؟

***

نمی‌توانیم بگوییم مردم دیگر حال ِ این‌کارها را ندارند. این‌ها همان مردمی هستند که نیمه شعبان خودشان، شهر خودشان را آذین می‌بندند.

نمی‌توانیم هم بگوییم مردم از انقلاب خسته شده‌اند. اگر این‌طور بود که راهپیمایی 22بهمن هم سال به سال کمرنگ‌تر می‌شد.

اما می‌توانیم یک نتیجه منطقی بگیریم. آن‌هم این است که ما انقلاب را دولتی کردیم. نه این‌که اتفاق بدی باشد، اما نتیجه‎‌اش همین است که می‌بینید.

دولتی کردن انقلاب یعنی این‌که در روز راهپیمایی 22بهمن، سرتاسر خیابان انقلاب هر نهاد و سازمانی یک غرفه سرپا کرده باشد؛ حتی اگر مردم به‌خاطر این غرفه‌ها به راهپیمایی نیایند.

ما تجربه یک راهپیمایی دلچسب را داریم. در 9 دی 88. روزی که نه غرفه‌ای در خیابان بود، نه شورای هماهنگی تبلیغات فراخوانی داد. روزی که خود ِ مردم آمدند.

ما تجربه شادی ِ مردمی ِ نیمه شعبان را داریم. شادی که هیچ نهادی در ایجاد کردن آن دخیل نیست.

واقعا به نحو دیگری نمی‌توان جشن سالگرد انقلاب را برگزار کرد؟


پی‌نوشت: بعد از این همه ننوشتن، وبلاگ نوشتن واقعا سخت بود. دلم خیلی برای وبلاگ‌نویسی تنگ شده است. می‌خواهم بیش‌تر بنویسم.

۵ نظر ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۵۴
حسن میثمی