اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۱۲:۱۲ ب.ظ

۷

اعتراف27(مَرد مُرد)

پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۱۲:۱۲ ب.ظ

بسم الله

از همان صبح که قصد یکی از ادارات دولتی برای انجام یک سری کارهای اداری را کردم، هوا ابری بود. هم می بارید، هم ابری بود و هم یک وقت هایی خورشید دالی می کرد. بچه بازی شده بود انگار!

بعدش هم که طبق روال عادی برای انجام مختصر کارهای برنامه شب به همان جایی رفتیم که باید.

ساعت 10 شب هم سر سفره خانه نشسته بودم و دو لپم را از غذا پر کرده بودم. اما یک قاب در ذهنم دائم تکرار می شد:"مرد سیخ نشسته بود روی زمین. تکیه اش به دیوار بود. در یک سوی مرد، پسر کوچکش لم داده بود به پدر و در سوی دیگر مرد شده بود تکیه گاه زنش. بدجور باران می بارید. حول و حوش خیابان جلفا. شاید اگر نور چراغ تاکسی نبود، آن ها را نمی دیدم؛ هرگز!"

آن ها زیر آن باران، روی زمین حتما سردشان شده بود. یک وجب آن طرف تر من بودم. صاحب آن خانه بود. مَرد بود. مردی که دیگر مَرد نبود!

شب، زیر لحاف گرم و با شوفاژ روشن و با شکم سیر و البته با کلی غرغر خوابیدم. تصویر مرد کم کم دارد در ذهنم کمرنگ می شود.

اعتراف امروز: از خودم -کمی- بدم آمده. حل می شود به ندرت. زمان...

=============

*نکته:این که به روز نمی کنیم، به هیچ دلیلی است!
**نکته:در این جا قرار است غیر از اعترافات من، داستان های من، خاطرات من و هر آن چه که از من است بخوانید. پس هی گله نکنید این که اعتراف نبود. لعنت بر این "من"!
***نکته:غر نزنید خیلی. ادعا دارید بسم الله بگویید و خودتان همین جا اعتراف کنید.

۸۸/۰۲/۱۷
حسن میثمی

نظرات  (۷)

بسم الله
اعتراف می کنم
والسلام
سلام
حالا هی اینجا رو بروز کن من باز تهدیدم رو تکرار نمی کنم اما اجرا چرا
آن مرد هم سالهاست که مردست و با او وجدان من وجدان تو و...
به قول خودت به قول قیصر
من مقصرم
تو مقصری
او مقصر است
ما مقصریم
آن ها مقصرند
ایشان مقصرند…
.
.
.
“باری من و تو بی گناهیم
او نیز تقصیری ندارد
پس بی گمان این کار
کار چهارم شخص مجهول است!
من هم اعتراف می کنم پا بدهید
یا علی
۱۹ ارديبهشت ۸۸ ، ۰۵:۱۶ یه بنده ی خدا
دهن من رو باز نکنید لطفا.نگید اعتراف کن که اگه شروع کنم دیگه کسی جلودارم نیست.برای اینکه حرفم رو ثابت کنم ،اعتراف میکنم که فکر میکرد خیلی قوی هستم.اما امروز وقتی دوتا دختر با وضع یه چیزی اونورتر از "آنچنانی" ابتدای ولیعصر دیدم که برای یه ماشین آنچنانی دلبری میکردن،فهمیدم هیچ کی نیستم .چون اگه خیلی هنر کنم فقط میتونم کلاه خودمو سفت بگیرم که باد نبرش.واگرنه واسه دورو برم ،هیچ غلطی نمیتونم بکنم...
سلام
چهارشنبه تو نمایشگاه و درغرفه رادیو جوان دیدمتون. از آشنایی با شما خوشبختم.
ولی خودمونیما . چه قدر کار کردن با وبلاگتون سخته!!!!
من هم یک رادیویی هستم. به وبم سر بزنید، خوشحال می شم.
۳۱ ارديبهشت ۸۸ ، ۰۳:۴۴ مرضیه خواجه محمود
سلام
امان از عتراف هایی که نمی شه نوشت
حسن؟
۱۷ خرداد ۸۸ ، ۲۲:۱۴ نیره غدیری
اعتراف نکن.... بالاخره که یه روز میگی. حیف ما که به خاطره توی تحفه این همه پای اینترنته ماست میشینیم و خون به جیگر میشیم که بیایم ببینیم حرفت نیومده... بد اخلاق.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی