مسافرکش
شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۸۸، ۰۸:۰۹ ق.ظ
بسم الله
صدای جیغ دختر کل خیابان را پر کرده بود. حجم صدایش لحظه ای پایین نمی آمد:«چرا وقتی من تو ماشین پیشت نشستم واسه اون دختره کنار خیابون بوق زدی؟ ها؟»
پسر هم که دست و پایش را گم کرده بود گفت:«بابا جان! چرا آخه اینجوری می کنی؟ آبرومون رفت. من مسافرکشم خوب. عادت دارم واسه ملت کنار خیابون بوق بزنم.»
دختر -که انگار نفت روی آتش عصبی اش ریخته باشی- ناگهان گـُر گرفت و گفت:«مسافرکشی؟ با سانتافه؟ آره مادر[...]؟ آره؟ ده زر بزن...»
صدای جیغش کل خیابان را پر کرده بود.
۸۸/۰۴/۲۷