اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

دغدغه‌های شخصی حسن میثمی

اعتراف‌های من

اول قرار بود هر روز اعتراف کنم. اما انگار اعتراف کردن هم توفیق می‌خواهد که اصلا در بساط ما یافت می‌نشود. برای همین گاه‌گداری این‌جا حرف می‌زنم.

آخرین نظرات

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۸۹، ۱۱:۳۴ ب.ظ

۷

دیوانه زنجیری

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۸۹، ۱۱:۳۴ ب.ظ

بسم الله

از وقتی آمده بود، هر سال می رفت شلمچه. نقطه صفر مرزی. عین یک آدم عصا قورت داده می ایستاد منتظر. می گفت قرار است ابراهیم بیاید. بیاید و او را ببرد آن جایی که قول داده است.

*

همین دو سال پیش بود که در همان حالت منتظر، آمدند و کت بسته بردندش. گفتند دیوانه شده است و باید بستری بشود در بیمارستان. آن لحظه های آخر انگار که ابراهیم را دیده باشد، ضجه می زد. می گفت ابراهیم به من قول داده است بیاید.

*

حالا هشت ماه است قبرش به موازات قبر ابراهیم جا گرفته است. دقت که کنی، می بینی دست انداخته اند گردن هم و دارند گُل می گویند و گُل می شنفند؛ بهشت زهرای تهران؛ گلزار شهدا؛ قطعه شهدای گمنام...

====================

رفتیم جنوب...همین!

۸۹/۰۱/۰۷
حسن میثمی

نظرات  (۷)

عجب!!
سلام
شنیده بود که هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله ... شنیده بود که ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء ... شنیده بود که هر دیدی بازدید دارد ... شنیده بود که مرام بچه های جبهه و جنگ این نبود که همدیگر رو تنها بذارند و فراموش کنند ... یادش می افتاد برایشت تعریف کرده بودند که شب های عملیات همیشه با هم قرار می گذاشتند که هر کی زودتر رفت قول بده شفاعت دیگران را هم بکند ... شنیده بود که عده ای رفتند تا انتقام سیلی زهرا بگیرند ... خلاصه خیلی چیزها شنیده بود و به همه این شنیده هاش اعتماد داشت .
با خودش قرار گذاشت هرسال بره پیش اونایی که همه جوانی اش بودند و همه خاطراتش بودند ... همه ذوق و شوقش بودند ... رفت تا ماندگار بشه ... هر سال می رفت ...
تا اینکه یک سال نرفت ... با اعتراض گفت ما شنیده بودیم شماها با مرامید اما من که منت هم کشیدم پس کو اون مرام ...
می خوام بگم آی رفقای احیاء پاشین از خودتون دفاع کنید ...
هیچی بابا
یا علی
من می‌خواهم. همین
قبول باشه جای مارو هم خالی میکردی که این بقض گلومون حداقل کم بشه
۱۵ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۰۹ سعیید محتشمی
سال نو مبارک
سلام
زیارت قبول
من هم رفتم جنوب
اما...
کاش پایان من هم
...
یک دیوانه ی زنجیری
...
نمی دانم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی