دیوانه زنجیری
شنبه, ۷ فروردين ۱۳۸۹، ۱۱:۳۴ ب.ظ
بسم الله
از وقتی آمده بود، هر سال می رفت شلمچه. نقطه صفر مرزی. عین یک آدم عصا قورت داده می ایستاد منتظر. می گفت قرار است ابراهیم بیاید. بیاید و او را ببرد آن جایی که قول داده است.
*
همین دو سال پیش بود که در همان حالت منتظر، آمدند و کت بسته بردندش. گفتند دیوانه شده است و باید بستری بشود در بیمارستان. آن لحظه های آخر انگار که ابراهیم را دیده باشد، ضجه می زد. می گفت ابراهیم به من قول داده است بیاید.
*
حالا هشت ماه است قبرش به موازات قبر ابراهیم جا گرفته است. دقت که کنی، می بینی دست انداخته اند گردن هم و دارند گُل می گویند و گُل می شنفند؛ بهشت زهرای تهران؛ گلزار شهدا؛ قطعه شهدای گمنام...
====================
رفتیم جنوب...همین!
۸۹/۰۱/۰۷